-
بخش جدید
8 - بهمنماه - 1387 21:04
سلام به همه دوستان میخوام بخش یک سوال و نظر به پرنده مهاجر اضافه کنم و هر هفته به روزش کنم امیدوارم بیاین سر بزنید و نظر بدید و اگر میخواهید در این بخش شرکت کنید برام سوالتون رو بفرستید .با تشکر راحیل اولین سوال رو هم از sms ی که صبح به دستم رسید شروع میکنم تو با کدوم میمونی؟اونی که عاشقته یا اونی که تو عاشقش هستی؟
-
نامه اوباما به دخترانش
7 - بهمنماه - 1387 23:55
نامه اوباما به دخترانش: "لبخندتان قلبم را گرم می کند " خبرنامه گویا - رو باراک اوباما به عنوان چهل و چهارمین رییس جمهور امریکا سوگند خورد. به خاطر این واقعه ی تاریخی، مجله [ PARADE ] از رییس جمهور منتخب که مردی خانواده دوست است خواست تا آن چه را برای دخترانش می خواهد در نامه ای بنویسد. در اینجا این نامه را...
-
به حباب فکر کن
5 - بهمنماه - 1387 10:08
هر وقت احساس کردی در اوج قدرتی به حباب فکر کن
-
گدا
2 - بهمنماه - 1387 12:00
هر روز پسرکی فقیر برای سیر کردن قلبش سر کوچه ای به گدایی نگاهی می نشست و دختری نجیب برای دفع هفتاد بلا صدقه ای می انداخت در کاسه ی چشمانش
-
سخن روز
30 - دیماه - 1387 18:57
آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت عشق را از زندگی خویش رانده ای، عشق چنان است که هر چه بیشتر ارزانی داری سرشارتر شود
-
سیاستمدار
29 - دیماه - 1387 12:44
کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کمکم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آیندهاش بکند . پسر هم مثل تقریباً بقیه همسن و سالانش واقعاً نمیدانست که چه چیزى از زندگى میخواهد و ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت نداشت . یک روز که پسر به مدرسه رفته بود ، پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد . به اتاق پسرش رفت و سه...
-
مدیریت درانگلیس و ایران!
25 - دیماه - 1387 12:19
در انگلستان موفقیت مدیر را بر اساس پیشرفت مادی و اقتصادی مجموعه تحت مدیریتش میسنجند، در ایران موفقیت یک مدیر را نمیسنجند، خود مدیر بودن نشانهای از موفقیت محسوب میشود. در انگلستان مدیران و روسا بعضی وقتها استعفا میدهند، در ایران عشق به خدمت مانع از این امر میشود. در انگلستان افراد از مشاغل پایین شروع میکنند و...
-
من رسماً ا استعفا می دهم
21 - دیماه - 1387 15:38
بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است. می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم! می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم . می خواهم درون یک...
-
گره کور
21 - دیماه - 1387 14:48
گره کور غمم بازم کن قصه پایان ده و آغازم کن بکشان بر سر بازارمرا جان فدای تو بیازار مرا
-
عزدواج
17 - دیماه - 1387 11:41
نام : کمال کلاس : دبستان موزو انشا : عزدواج ! هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم...
-
یادمان باشد
14 - دیماه - 1387 12:57
به خاطر داشته باشیم که : عمر کوتاه است رسیدن به خواسته هایمان را طولانی نکنیم. راه ما هموار است آن را پیچیده نکنیم . نگهداشتن دوستان خوب گرانبها است به سادگی از دست ندهیم . سخن گفتن سهل است گوش کردن را تمرین کنیم. طبیعت پر از لطف است نامهربانی نکنیم. زندگی آسان است آن را مشکل نکنیم . دنیا پر از زیبائی است چشمانمان را...
-
داستان واقعی
12 - دیماه - 1387 10:35
در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند. سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد....
-
نوک مداد
9 - دیماه - 1387 11:32
کاش به زمانی بر میگشتم که تمام غمم شکستن نوک مدادم بود دکتر علی شریعتی
-
هرگز با خودت قهر نکن
4 - دیماه - 1387 14:01
به شیوانا خبر دادند که یکی از شاگردان قدیمیاش در شهری دور از طریق معرفت دور شده و راه ولگردی را پیشه کرده است. شیوانا چندین هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمی رسید. بدون اینکه استراحتی کند مستقیماً سراغ او را گرفت و پس از ساعتها جستجو او را در یک محل نامناسب یافت. مقابش ایستاد؛ سری تکان داد و از او پرسید: تو...
-
یکی از بزرگترین تاجران امریکایی در سن 76 سالگی ...
27 - آذرماه - 1387 00:21
من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات...
-
عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند
26 - آذرماه - 1387 21:03
وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده.ا قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم . بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این...
-
نویسان
22 - آذرماه - 1387 16:10
نویسان حلقه ای از دوستان است که همگی دغدغه ی ادبیات داستانی دارند. در نویسان، داستان می نویسیم و می خوانیم، هر دو هفته یک بار. دیدگاه های شما را ارج می نهیم. داستان هایتان را مهمان می کنیم. http://nevisan.iranblog.com/
-
سیاست و صداقت!
16 - آذرماه - 1387 12:09
سیاست در برابر صداقت دیگران خ یانت و صداقت در برابر سیاست دیگران حماقت است!
-
تا کی؟
13 - آذرماه - 1387 23:55
فریب و وعده و پردیس تا کی؟ حضور مردهء تندیس تا کی؟ خلیج و تنگه و تاریخ من مرد ونیز و لندن و پاریس تا کی؟ ج.نوری
-
حکایتی حکمت آمیز
11 - آذرماه - 1387 13:23
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چالهی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟» گفت: «میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.» خواستم بپرسم:...
-
آزادی
7 - آذرماه - 1387 17:11
-
سفر به خیر
7 - آذرماه - 1387 16:59
دوشنبه هرچی به مغزم فشار آوردم تا چهره ات را به یاد بیارم نشد تنها اندوه ژیلا به خاطر از دست دادنت غمگینم کرد. شب که پدر گفت از میان ما رفتی با اینکه میدانستم ولی هنوز به یاد نیاوردمت. و آن زمان که چهره ات را دیدم قلبم فرو ریخت. حالا که پیشمان نیستی تورا خوب شناختم مرد!. همیشه همین است!تا زنده ایم در یادها مرده ایم...
-
از من به آقای دزد
7 - آذرماه - 1387 01:06
این اولین باره که یک مسئله شخصی رو در وبلاگم مینویسم.اما بهتره بگم شاید کمی از ناراحتیم رو تسکین بده. امشب تا ساعت ۹ در نزدیکی میدان آرژانتین کلاس داشتم. وقتی اومدم تا سوار ماشینم بشم دیدم در ماشین بازه و... اول فکر کردم فراموشم شده در رو ببندم اما دقت که کردم دیدم جناب آقای دزد قفل کمک راننده رو مجروح...
-
این داستان واقعی است و ارزش خواندن را دارد!
5 - آذرماه - 1387 23:55
این داستان را نه به خواست خود، بلکه به تشویق و ترغیب دوستانم مینویسم. نام من میلدرد است؛ میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دیموآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم. مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است. در طول سالها دریافتهام که سطح توانایی موسیقی در کودکان...
-
نکته ای لز انجیل
18 - آبانماه - 1387 08:58
این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمیدانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی می تواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند. همان هفته با یک نقرهکار تماس...
-
روزهای خوب کودکی
12 - شهریورماه - 1387 09:42
عید زیبا بود و امید عیدی گرفتن خرداد زیبا بود و امید سه ماه تعطیلی پاییز زیبا بود و امید دیدن دوباره همکلاسیها این سال دیگه میریم راهنمایی. دو سال دیگه میریم دبیرستان. یکسال دیگه دیپلم و مدام این جمله روی زبونمون بود. وقتی بزرگ شدم... وقتی بزرگ شدم... با هر نوبرانه چشمها رو میببستیم و آرزو میکردیم... چقدر آرزو داشتیم....
-
4 مورد که شما هرگز در مورد موبایل نشنیده اید.
5 - شهریورماه - 1387 14:58
مواردی وجود دارد که می توان در مواقع فوری خطرناک انجام داد. موبایل شما می تواند یک نجات دهنده زندگی یا یک ابزار فوری برای نجات باشد. مواردی را که می توانید با موبایل انجام دهید را ببینید. اول وضعیت فوق العاده شماره تلفن وضعیت فوق العاده در تمام دنیا 112 است. اگر شما در یک مکان خارج از محدوده شبکه موبایل خود قرار داشته...
-
چهار چیز که نمیتوان آنها را بازگرداند
4 - شهریورماه - 1387 09:37
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود . چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و برروی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد... مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند . وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت،...
-
دیوارهای شیشه ای
29 - مردادماه - 1387 10:03
روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد . او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشهاى در وسط آکواریوم آن را به دو بخش تقسیم کرد . در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود . ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمىداد . او براى شکار ماهى...
-
شخم
28 - مردادماه - 1387 10:37
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را...