پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

مردم شهر

 

 

مسافری نزدیک شهر بزرگی از زنی که کنار جاده نشسته بود پرسید: مردم این شهر چگونه اند؟

 

زن گفت: مردم شهری که از آن آمده ای چگونه بودند؟

 

مسافر پاسخ داد: بسیار بد، غیر قابل اعتماد و از هر نظر نفرت انگیز.

 

زن گفت: مردم این شهر نیز چنین اند.

 

هنوز مسافر اول نرفته بود که مسافر دیگری از همان شهر رسید و راجع به مردم آن شهر سوال کرد.

 

باز هم زن در مورد مردم شهری که مسافر از آن جا آمده بود سوال کرد.

 

مسافر دوم گفت: آن ها مردم خوبی بودند. راستگو، سخت کوش و بسیار بخشنده. از این که آنجا را ترک کردم غمگینم.

 

زن خردمند پاسخ داد: پس آن ها را در شهری که پیش

جای مناسب برای کارمند جدید

چگونه جای مناسب برای کارمند جدید را تشخیص دهیم:

 

1.   400 آجر را در اتاقی بسته بگذار.

 

                                              

 

 

2.  کارمندان جدید را به اتاق وارد نموده و در را ببند.

3- آنها را ترک کن و بعد از 6 ساعت برگرد.

سپس موقعیتها را تجزیه تحلیل کن:

<  

<  

<  

 

1: اگر آنها آجرها را دارند می شمرند آنها را بخش حسابداری بگذار.

2: اگر آنها برای بار دوم دارند آنها را می شمرند، آنها را در بخش ممیزی بگذار.

3: اگر آنها همه اتاق را با آجرها آشفته کرده اند، (گند زده اند) آنها را در بخش مهندسی بگذار.

4: اگر آنها آجرها را به طرز فوق العاده ای مرتب کرده اند آنها را در بخش برنامه ریزی بگذار.

5: اگر آنها آجرها را به یکدیگر پرتاب می کنند آنها را در بخش اداری بگذار.

6: اگر آنها در حال خوابند، آنها را در بخش حراست بگذار.

7: اگر آنها آجرها را تکه تکه کرده اند آنها را در قسمت فناوری اطلاعات بگذار.

8: اگر آنها بیکار نشسته اند آنها را در قسمت نیروی انسانی بگذار.

9: اگر آنها سعی می کنند آجرها ترکیبهای مختلفی داشته باشند و مدام جستجوی بیشتری می کنند و هنوز یک آجر هم تکان نداده اند آنها را در قسمت حقوق و دستمزد بگذار.

10: اگر آنها اتاق را ترک کرده اند آنها را در قسمت بازاریابی بگذار.

11: اگر آنها به بیرون پنجره خیره شده اند، آنها را در قسمت برنامه ریزی استراتژیک بگذار.

12: اگر آنها با یکدیگر در حال حرف زدن هستند: بدون هیچ نشانه ای از تکان خوردن آجرها، به آنها تبریک بگو و آنها را در قسمت مدیریت ارشد قرار بده.

 

 

بیاموزیم


1-با احمق بحث نکنم و بگذاریم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.

 

2-با وقیح جدل نکنیم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روح ما را تباه می‌کند.

 

3-از حسود دوری کنیم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنیم باز از زندان تنگ حسادت بیرون نمی آید. 

 

4-تنهایی را به بودن در جمعی که ما را از خودمان جدا می کند، ترجیح دهیم.  

 

5-از «از دست دادن» نهراسیم که ثروت ما به اندازه شهامت ما در نداشتن است. 

 

6-بیشتر را بر کمتر ترجیح ندهیم که قدرت ما در نخواستن و منفعت ما در سبکباری است.. 

 

7-کمتر سخن بگوییم که بزرگی ما در حرفهایی است که برای نهفتن داریم، نه برای گفتن. 

 

8-از سرعت خود بکاهیم، که آنان که سریع تر می دوند، فرصت اندیشیدن به خود نمی دهند.

 

9-دیگران را ببینیم، تا در دام خویشتن محوری، اسیر نشویم.

 

10-از کودکان بیاموزیم، پیش از آن که بزرگ شوند و دیگر نتوان از آنان آموخت.

 

 

غزل برای تو

 

 

اصلا چرا دروغ!همین پیش پای تو

 

 

گفتم که یک غزل بنویسم برای تو

 

 

احساس میکنم  که کمی پیرتر شدم

 

 

احساس میکنم که شدم مبتلای تو

 

 

برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو

 

 

دل میدهم دوباره به طعم صدای تو

...

شکلات مسهل

 

        نزدیکیهای ساعت 9 بود که تقریبا همه اعضای گمرک خرمشهر برای
بازکردن و تفتیش چند صندوق چوبی بزرگ خوش ظاهر که از آمریکا آمده بود گرد
یکدیگر جمع شدند. پیشخدمتها با تیشه و تبر به کندن میخ و تخته‌های روی جعبه
مشغول شدند و پس از آنکه پوشال روی صندوقها را پس زدند بوی خوشی برخاست که همه
مطمئن شدند صندوق‌ها محتوی شکلات می‌باشند.

        طبق معمول در یک قوطی باز شد و یکی از کارمندان برای خود و
رفقایش از آن شکلاتها مقداری برداشت. طعم و مزه شکلاتها نیشها را باز کرد و دهن
همه به جنبش افتاد و متعاقب آن چندین بسته دیگر مورد ناخنک حضرات از رئیس گرفته
تا مامورین جزو اداره قرار گرفت و گذشته از آن هر یک از اعضا چندین بسته نیز
برای اهل بیت خود کنار گذاشتند که موقع ظهر با خود ببرند!

        یک ساعت بعد صندوقها میخکوب و برای تحویل شدن به صاحب جنس
آماده بود و کارمندان نیز در پشت میزهای خود مشغول کار شدند ولی گاهگاهی صدای
زنگ بلند می‌شد و کارمندان به پیشخدمتها آب خوردن می‌دادند.

        لحظه به لحظه مرض عطش در عمارت گمرک شدت یافت و به فاصله نیم
ساعت بشکه حلبی بزرگ عمارت گمرک خالی و دوباره پر از آب شد ولی تشنگی کارمندان
از بین نرفت! رئیس خواست به منزل جیم شود دید معاون اداره تقاضای دوساعت مرخصی
کرده و سایر اعضا نیز هرکدام به بهانه‌ای طلب مرخصی نموده و قصد خروج را دارند.
ناچار در جای خود باقی ماند.

        صدای قار و قور شکم اعضای دله گمرک از هر طرف بلند بود و در
عرض چند دقیقه هجوم عمومی به طرف مستراح شروع شد ولی بدبختانه یا خوشبختانه
عمارت گمرک بیش از یک آبریزگاه گلی و یک آفتابه حلبی نداشت. لحظه به لحظه
مراجعه کنندگان مستراح زیادتر شد و بعد از یک ربع هیچکس در اتاقها دیده نمی‌شد.
همه برای رفتن به مستراح از سروکول هم بالا می‌رفتند. فراش، اندیکاتور نویس،
بازرس، هیچکدام طاقت یک دقیقه انتظار را نداشتند. هر کس هم که داخل جایی بود به
این زودیها کارش تمام نمی‌شد به همین جهت هر کس داخل می‌شد یک فصل فحش از
بیرونی‌ها می‌شنید تا کارش تمام شود و بیرون بیاید.

ادامه مطلب ...