: یک نفر از کوچه ی ما عشق را دزدیده است
این خبر درکوچه های شهر ما پیچیده است
دوره گردی در خیابانها محبت می فروخت
گوئیا او هم بساط خویش را برچیده است
عاشقی می گفت روزی روزگاران قدیم
عشق را از غنچه های کوچه باغی چیده است
عشق بازی در خیابان مطلقا ممنوع شد
عابری این تابلو را دورمیدان دیده است
یک چراغ قرمز از دیروز قرمز مانده است
چشمکش را هیز چشمی خیره سر دزدیده است
می روم از شهر این دل سنگهای کور دل
یک نفر بر ریش ما دل ریشها خندیده است
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست تا قربانی ات کنند!
یک نقطه فرق بین رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند!
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید!
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم!
گفتم تو شیرین منی
گفتی تو فرهادی مگر؟
گفتم خرابت میشوم
گفتی تو آبادی مگر؟
گفتم که از کویت روم
گفتی تو آزادی مگر؟
گفتم فراموشم نکن
گفتی تو در یادی مگر؟
بی دوست در خزان غمین زرد می شوم
برگ و گل و شکوفه که اسمش بهار نیست!
شعرم اگر بد است و پریشان مخند!
چون حرف دل است
و
صحبت دل خنده دار نیست...
شادم تصور میکنی وقتی ندانی!
لبخند های شادی و غم فرق دارند.
بر عکس می گردم طواف خانه ات را
دیوانه ها آدم به آدم فرف دارند!