پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

حکایتی حکمت آمیز

 

 

 

خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»
 
گفت:
«می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.» خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!

نظرات 3 + ارسال نظر
نادر 11 - آذر‌ماه - 1387 ساعت 13:40 http://www.tiktaak.blogsky.com

سلام خسته نباشین
وبلاگ جالبی بود اگه دوست دارین لینک وبلاگ منو تو وبلاگتون بذارین و یه سری به وبلاگ من بزنید و توی قسمت نظرات وبلاگ من اعلام کنید تا منم وبلاگ شما را تو وبلاگم لینک بدم

جغد 12 - آذر‌ماه - 1387 ساعت 16:56

اصولاْ از قدیم گفته اند خواب زن چپه.
وقتی حکایتت را با ْخواب دیدمْ شروع کردی فاتحه بقیه اش خوندس.
روزی چندین بار به اینجا سر میزنم شاید که پیدایت کنم.

خوب خوبه فقط خواب زنها چپه و مثل مرد ها نیستن خواب و بیدارشون چپ باشه.
بازم بهم سر بزن .حتما پیدام میکنی چون همین دورو بر هام .....

[ بدون نام ] 14 - آذر‌ماه - 1387 ساعت 08:30 http://no-1.blogsky.com

خیلی خیلی قشنگ بود ... (البته گریه داره!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد