پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

جواب

جواب سلام را با علیک بده

جواب تشکر را با تواضع،

جواب کینه را با گذشت،

جواب بی مهری را با محبت،

جواب ترس را با جرأت،

جواب دروغ را با راستی،

جواب دشمنی را با دوستی،

جواب زشتی را به زیبایی،

جواب توهم را به روشنی،

جواب خشم را به صبوری،

جواب سرد را به گرمی،

جواب نامردی را با مردانگی،

جواب همدلی را با رازداری،

جواب پشتکار را با تشویق،

جواب اعتماد را بی ریا،

جواب بی تفاوت را با التفات،

جواب یکرنگی را با اطمینان،

جواب مسئولیت را با وجدان،

جواب حسادت را با اغماض،

جواب خواهش را بی غرور،

جواب دورنگی را با خلوص،

جواب بی ادب را با سکوت،

جواب نگاه مهربان را با لبخند،

جواب لبخند را با خنده،

جواب دلمرده را با امید،

جواب منتظر را با نوید،

جواب گناه را با بخشش،

 

هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار، مطمئن باش هر جوابی بدهی ،یک روزی ، یک جوری ، یک جایی به تو باز می گردد ...

من هم یک فمینیست هستم

متن زیر از خانم شیرین عبادی هست که تقدیم میکنم به تمام زنان ایرانی  

 

 

من یک فمینیست هستم 

از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان ، من یک فمینیست هستم.

اولین بارجرقه های فمینیسم من در سن کودکی زده شد وقتی دیدم که مادر بزرگم پسرهای فامیل را شومبول طلا خطاب می کند و آنها حق دارند با شورت دور حیاط بدوند ولی اگر من جوری بنشینم که دامنم درست نباشد همه بسیج می شوند تا دامن مرا روی پاهای کودکانه و بی خبرم بکشند و مدام گوشزد کنند که درست بنشین.

ذهن پنج ساله ی من نفهمید ( هنوز هم نمی فهمد) که چرا آن چیزی که وسط پای پسر عمه ام است باید با لفظ طلا آراسته شود و حتی گاهی با الفاظ ( شومبولتو بخورم) خورده شود ولی آن چه من دارم مایه‌ی شرمساری است و باید پوشانده شود.

ذهن پنج ساله ی من حتی وقتی ده ساله شد نفهمید که چرا آنها باید راحت ته کوچه دوچرخه سواری کنند و من با هزار مکافات ویواشکی رکاب بزنم و روپوش و روسری ام مدام توی چرخ گیر کند و زمین بخورم و همه به من بخندند.


او هرگز نفهمید چرا وقتی بالغ شدم و آن دو جوانه ی سرکش در سینه هایم رویید باید آن را زیر مقتعه ی چانه دار بلند و روپوش گشاد پنهان کنم و قوز کنم تا برجستگی های بدنم را از چشم ها بپوشانم.

ذهن من هرگز نفهمید چرا هرچه مربوط به زنانگی من است زشت و پنهانی و گناه آلود است و هرچه مربوط به مردانگی پسر هاست قابل افتخار و ستودنی و حتی به روایتی خوردنی است.

ذهن من هنوز پنج ساله است، نمی فهمد چرا به عنوان یک دختر ناقص و نیمه است؛ نمی فهمد چرا همه برایش دنبال شوهر می گردند فکر می کنند که بدون مرد کامل نیست. نمی فهمد چرا مادرش مدام می پرسد این پسره کیه که هر شب زنگ می زند؟ اگر دوستت داره باید بیاد خواستگاریت.

او انقدر بچه است که فقط برای پوز زنی مادرش به آن پسر میگوید بیا خواستگاریم والکی الکی زن مردی می شود که دوستش ندارد.
او حتی نمی فهمدچرا درخانواده ی آن مرد، مردها یک طرف مجلس عرق می خورند و بحث سیاسی می کنند و زنها طرف دیگر ظرف می شورند و مزخرف می بافند.

او نمی فهمد که چرا شوهرش التماس می‌کند که لطفا جلوی فامیل من سیگار نکش وقتی خودش می کشد. او نمی فهمد چرا سیگارکشیدن مرد درست است و سیگار کشیدن زن نا درست.

او نمی فهمد چرا وقتی مردش را نمی‌خواهد سالها باید دنبال طلاق بدود در حالیکه اگر مرد بود در یک هفته می توانست زنش را طلاق بدهد

ذهن من هنوز پنج ساله است. این ذهن پنج ساله دو برابر پسر های هم دوره اش زحمت کشیدتا دانشگاه برود ، آنها خرخون لقبش دادند.
...

ادامه مطلب ...

معنی اسم هایی که روی فرزندانمان میگذاریم !!!!!!!!!!!!!

 

تا به حال به معنی اسم های عربی که ما ایرانی ها روی فرزندانمان میگذاریم اندیشیده اید؟؟؟ خوب است که قبل از انتخاب اسم..معنی آنرا بفهمیم.
طبق آمار ثبت احوال ایران سالانه هزاران کودک غلامرضا- غلام عباس- غلامحسن -غلامعلی و غلامحسین نامیده میشوند.


هرگز یک عرب را نمی بینید که اورا غلام بنامند!  اعراب معنی غلام را میدانند. غلام از ریشه غلم می آید که به معنای بهره وری جنسی است! و غلام به پسربچه هایی می گفتند که اعراب از آنها استفاده جنسی می نموده اند! بغلط به ما گفته بودند که غلام یعنی نوکر. درصورتیکه درزبان عربی نوکر را خادم میگویند! غلام وکنیز همطرازند!! از کنیزان و غلام بچه ها بهره جنسی می برده اند !! 

نامهای دیگری چون کلبعلی، کلبحسین و غیره نیز رایج است- کلب یعنی سگ و کلب علی یعنی سگ علی و سگ حسین و غیره

 معنی برخی دیگر از اسامی عربی: 
 

بیشتر این لغت ها را در واژه نامه دهخدا دیدم و معنی آنها درست بود اگر شما هم شک دارین میتونید برین واژه نامه ببینین

 کلثوم:  زن خیکی
خدیجه:
 
سقط جنین شتر 
بتول: زن دوشیزه که از مردان رغبت و حاجت خود بریده باشد
رقیه:  بندگی کردن و غلامی نمودنعذرا:زنی که همیشه باکره بماند
جعفر: جوی کوچکذبیح: چارپایی که گلویش را ببرند.  گلو بریده .
عثمان: بچه مار .
 صغری:حقیر
 اصغر نیز از همین خانواده و ازریشه صغرا است، به معنای کوچکتر!

مقایسه کنید با معنی اسمهای ایرانی 

منوچهر : کسی که چهره بهشتی دارد
دلارام : مایه آرامش دل
بهرام : پیروز
سهیلا: نورانی ترین ستاره
بهروز : خوشبخت
پروین :ستارگان درخشان
پوران : یادگار
روشن: نور
نوشا : گوارا و شیرین
مرجان : جان من - گلی دریایی
مینو : بهشت
رکسان : روشن
پریسا : همچون پری

تو و مردم

 

مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند ولی آنان را ببخش

اگرمهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش

اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت ولی موفق باش

اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند ولی سازنده باش

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند ولی شادمان باش

نیکی های درونت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد

 

و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم

                                                             دکتر علی شریعتی

 

 

عزل همه وزرا، هریک در دفتر کار خود!

 آقای احمدی ن‍ژاد در واکنش به انتقادات گسترده نسبت به عزل وزیر خارجه در حالی که در حین مذاکره با مقامات سنگالی بوده ،‌ با تاکید بر این که زیاد به این مساله پرداخته نشود ،‌ گفته:‌ دفتر کار وزیر خارجه، ‌جاده و هواپیماست و بنابراین کارمن مشکلی نداشته.

ضمن تشکر از روشنگری های رئیس جمهور محبوب ،‌ پیش بینی می شود وزیران زیر هم در دفاتر کارشان به شرح زیر برکنار شوند:


وزیر ارتباطات: داخل کیوسک تلفن عمومی بندر لنگه

وزیر کشاورزی: مزرعه خیار اطراف شهر ری

وزیر راه و ترابری: برکنار نمی شود ،‌ چون جاده ها قبلاً‌ دفتر متکی اعلام شده و خودش هم برکنار شده!

وزیر رفاه: در حالی که در سواحل زیبای جزیره مرجانی کیش و در رفاه کامل ،‌مشغول آفتاب گرفتن است

وزیر صنایع و معادن: در اعماق معدن زغال سنگ کرمان

وزیر علوم، تحقیقات و فناوری:‌ مطمئن باشید ایشان برکنار نمی شود!

وزیر آموزش و پرورش: کلاس دوم ب دبستان دولتی شهید مطهری

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی:‌ باجه بلیت فروشی سینما آزادی

وزیر کار و امور اجتماعی : به عنوان پیشرو در صنعت دورکاری ،‌ در یک جای دور (الله اعلم!)

وزیر کشور: ‌این یکی خیلی بدشانس تر از بقیه است ،‌ کل کشور دفتر کارش هست و هیچ جا امنیت شغلی ندارد طفلک!

وزیر تعاون: ‌داخل شرکت تعاونی مصرف کارکنان شهرداری ارومیه

وزیر مسکن: هر وقت به خانه می رود ،‌ تن و بدنش می لرزد که نکند آیفون را بزنند و حکم عزل بیاورند

وزیر نفت: بالای دکل نفتی در خلیج همیشه فارس

وزیر بهداشت : داخل درمانگاه عمومی سر مجیدیه تهران

وزیر بازرگانی: در هر سوپر مارکتی امکانش هست ؛‌ به ایشان توصیه می شود خریدهایشان تلفنی باشد

وزیر دادگستری: زندان رجایی شهرکرج

وزیر دفاع :‌ در میدان تیر

وزیر نیرو : قاعدتاً ایشان هنگام خاموش کردن لامپ اضافی دچار برق گرفتگی خواهند شد

مشایی:‌ زبونتو گاز بگیر! مگه مشایی هم برکنار می شه؟!



 

فقر چیه؟

بر خلاف اکثر ایرانی ها که می گن فقر اقتصادی فقر فرهنگی میاره، این فقر فرهنگیه که فقر اقتصادی میاره. یه بار یک مستند در بی بی سی درباره هند میدیدم، و یکی از مسئولان هند می گفت که فقر بزرگترین آلاینده است، و البته منظور او هم از فقر چیزی بیش از حقوق آخر ماه بود 

                                       

فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

 فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

 فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

 فقر اینه که بچه ات تا حالا یک هتل ۵ ستاره رو تجربه نکرده باشه و تو هر سال محرم حسینیه راه بندازی؛

 فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما ماجرای مبارزات بابک خرمدین رو ندونی؛

 فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛

 فقر اینه که وقتی با زنت........

ادامه مطلب ...

خاطره عاشقانه

خاطره عاشقانه مرتضی خان نی داووداز قمرالملوک وزیری  بارها برای عروسی و میهمانی بزرگان به باغ عشرت‌آباد دعوت شده بودم  برای عروسی، مولودی و...اما هرگز حال آن شب را نداشتم.  پائیز غم‌انگیزی بود و من به جوانی و عشق فکر می‌کردم0 از مجلسی که قدر ساز را نمی‌شناختند خوشم نمی‌آمد اما چاره  چه بود، باید گذران زندگی ‌کردیم0 چنان ساز را در بغل  می‌فشردم که گوئی زانوی غم بغل کرده‌ام0 نمی‌دانستم چرا آن کسی که قرار است در اندرونی بخواند، صدایش در نمی‌آید0 در همین حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی ازاندرونی بیرون  آمد.

حتی در این سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اینطور بی پروا در جمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ایستاد. نمی دانستم برای چه کاری نزد ما آمده  است و کدام پیغام را دارد. چشم به دهانش دوختم و پرسیدم: چه کار داری دختر خانم؟! گفت: می‌خواهم بخوانم   گفتم: اینجا یا اندرونی؟   گفت: همینجا! .نمی‌دانستم چه بگویم. دور بر را نگاه کردم، هیچکس اعتراضی نداشت. به در ورودی اندرونی نگاه کردم. چند زنی که سرشان را بیرون آورده بودند،    گفتند : بزنید می‌خواهد بخواند!  گفتم: کدام تصنیف را می‌خوانی؟  بلافاصله گفت: تصنیف نمی‌خوانم آواز می‌خوانم!

  به بقیه ساز زنها نگاه کردم که زیر لب پوزخند می‌زدند. رسم ادب در میهمانی‌ها آنهم میهمانی بزرگان، رضایت میهمان بود  پرسیدم: اول من بزنم و یا اول شما می‌خوانید؟گفت: ساز شما برای کدام دستگاه کوک است؟   پنجه‌ای به تار کشیدم و پاسخ دادم: همایون
  
گفت: شما اول بزنید!  با تردید، رنگ و درآمد کوتاهی گرفتم. دلم می‌خواست زودتر بدانم این مدعی چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم  که از چپ غزلی از حافظ را شروع کرد. تار و میهمانی را فراموش کردم، چپ را با تحریر مقطع اما ریز و بهم پیوسته شروع کرده بود.

 تا حالا چنین سبکی را نشنیده بودم  صدایش زنگ مخصوصی داشت. باور کنید پاهایم سست شده بود. تازه بعد از آنکه بیت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از ردیف عقب افتاده‌ام:

 معاشران گره از زلف یار باز کنید          شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید  

 میان عاشق و معشوق فرق بسیار است           چو یار ناز نماید شما نیاز کنید  

 بقیه ساز زنها هم، مثل من، گیج و مبهوت شده بودند. جا برای هیچ   سئوالی و حرفی نبود. تار را روی زانوهایم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشه‌ای را که مایه می‌گرفتم می‌خواند.   خنده‌های مستانه مردان قطع شده بود. یکی یکی از زیر درختان بیرون آمده بودند. از اندرونی هیچ پچ و پچی به گوش نمی‌رسید، نفس همه  بند آمده بود . هیچ پاسخی نداشتم که شایسته‌اش باشد گفتم: اگر تا صبح هم بخوانی می‌زنم! و در دلم اضافه کردم: تا پایان عمر برایت می‌زنم!

....

ادامه مطلب ...

توهم

 

 

این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم می‌خورد که واقعیه:

دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!

این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.

وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش.

 

 

 

 

ادامه مطلب ...

TYPES OF MAN

Types of Man



Before Finding a Girl – Spiderman ...



After Finding his Girl – Superman ...



After the Engagement – Gentleman ...



After the Marriage – Watchman ....



10 years After Marriage – Doberman!


وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز

و دویدن که آموختی ، پرواز را 


راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند

دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر


و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شو
ی


من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت

بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند

پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت

کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید

و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت

وقتی داری در دریای زندگی سفر میکنی ..از طوفان ها و امواج نترس

بگذار تا از تو بگذرند ..تو فقط به سفرت ادامه بده و استقامت داشته باش

همیشه به خاطر داشته باش ..دریای آرام ناخدای با تجربه و ماهرنمی سازد 

جایی در قلب هر انسان وجود دارد که در آن افکار تبدیل به آرزو میشوند و آرزوها به اهداف بدل می گردند

جایی که در آن هر غیر ممکنی ؛ممکن می شودتنها اگر به هدف هایمان ایمان داشته باشیم

چند چیز هست که برای یک زندگی شاد و موفق به آن نیاز داریم

..اعتقادات..اهداف و آرزوها ..عشق ..خانواده و دوستان 

 و از همه مهم تر اعتماد به نفس

خودت را باور داشته باش

====================