پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

چهارشنبه سوری

 

امشب شب چهارشنبه آخر ساله

چهارشنبه سوری!

چه روزایی داشتیم ـ از یک هفته قبل با بچه های همسایه میرفتیم که بوته جم کنیم

با دارت و گه گاهی ترقه دلمون خوش بود.بعد از آتیش بازی و پریدن از رو آتیش چادر نماز مامانو بر میداشتیم با یه قابلمه و قاشق راه میافتادیم تو کوچه (قاشق زنی)چه حالی داشت.....

این روزا چهارشنبه سوری شده میدون جنگ.

یاد بچه گیها خوش/چهارشنبه سوریتونم مبارک

حماقت و کار هوشمندانه

چون در بهشت بودم... مردی هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم هم حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی از طلا بود و یکی از نقره. اما مرد گدا همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.
این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می‌دادند و مرد گدا همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه مرد گدا را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند.
مرد پاسخ داد: حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من از آنها احمق‌ترم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.

اگر کاری که می‌کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند

جایگاهی کوچک وگاو

 

 

 

 

فیلسوفی همراه با شاگردانش در حال قدم زدن در یک جنگل بودند و درباره   ی    اهمیت ملاقات های غیرمنتظره گفتگو می کردند. بر طبق گفته های استاد

تمامی چیز هایی که در مقابل ما قرار دارند .به ما شانس و فرصت یادگیری و یا آموزش دادن را می دهند.

در این لحظه بود که به درگاه و دروازه محلی رسیدند که علیرغم آنکه در مکان بسیار مناسب واقع شده بود.معذالک ظاهری  بسیار حقیرانه داشت.

شاگرد گفت :

-این مکان را ببینید.شما حق داشتید.من در اینجا این را آموختم که بسیاری از مردم ،در بهشت بسر می بردند،اما متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی بسیار بد و محقرانه زندگی می کنند.

استاد گفت:

-من گفتم آموختن و آموزش دادن مشاهده امری که اتفاق می افتد،کافی نمی باشد.

بایستی دلایل را بررسی کرد.پس فقط وقتی این دنیا را درک می کنیم که متوجه علتهایش بشو یم.

سپس در آن خانه را زدند و مورد استقبال ساکنان آن قرار گرفتند.یک زوج زن و شوهر و تعداد 3 فرزند ،با لباسهای  پاره و کثیف.

استاد خطاب به پدر خانواده می گوید:

-شما در اینجا در میان جنگل زندگی می کنید،در این اطراف هیچ گونه کسب و تجارتی وجود ندارد؟چگونه به زندگی خود ادامه می دهید؟

و آن مرد نیز در آرامش کامل پاسخ داد:

-دوست من ما در اینجا ماده گاوی داریم که همه روزه ،چند لیتر شیر به ما می دهد.یک بخش از محصول را یا می فروشیم و یا در شهر همسایه با دیگر مواد غذایی معاوضه می کنیم.با بخش دیگر اقدام به  تولید پنیر ،کره و یا خامه برای مصرف شخصی خود می کنیم.و به این ترتیب به زندگی خود ادامه می دهیم.

استاد فیلسوف از بابت این اطلاعات تشکر کرد و برای چند لحظه به تماشای آن مکان پرداخت و از آنجا خارج شد.در میان راه،رو به شاگرد کرد وگفت:

آن ماده گاو را از آنها دزدیده و از بالای آن صخره روبرویی به پایین پرت کن.

-         اما آن حیوان تنها راه امرار معاش آن خانواده است.

و فیلسوف نیز ساکت ماند ...آن جوان بدون آنکه هیچ راه دیگری داشته باشد،همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود و ان گاو نیز در آن حادثه مرد.

این صحنه در ذهن آن جوان باقی ماند و پس از سالها ،زمانی که دیگر یک بازرگان موفق شده بود،تصمیم گرفت تا به همان خانه بازگشته و با شرح ما وقع از آن خانواده تقا ضای بخشش و و به ایشان کمک مالی نماید.

اما چیزی که باعث تعجبش شد این بود که آن منطقه تبدیل به یک مکان زیبا شده بود  با درختانی شکوفه کرده،ماشینی که در گاراژ پارک شده و تعدادی کودک که در باغچه خانه مشغول بازی بودند.با تصور این مطلب که آن خانواده برای بقای خود مجبور به فروش آنجا شده اند،مایوس و ناامید گردید.لذا در را هل دادووارد خانه شد و مورد استقبال یک خانواده بسیار مهربان قرار گرفت.

سوال کرد:

-آن خانواده که در حدود 10 سال قبل اینجا زندگی می کردند کجا رفتند؟

جوابی که دریافت کرد،این بود:

-آنها همچنان صاحب این مکان هستند.

  وحشت زده و سراسیمه و دوان دوان وارد خانه شد.صاحب خانه اورا شناخت واز احوالات استاد فیلسوفش پرسید.اما جوان مشتاقانه در پی آن بود که بداند چگونه ایشان موفق به بهبود وضعیت آن مکان .زندگی به آن خوبی شده اند.

آن مرد گفت:

-ما دارای یک گاو بودیم،اما وی از صخره پرت شد و مرد.در این صورت بود که برای تامین معاش خانواده ام مجبور به کاشت سبزیجات و حبوبات شدم..گیاهان و نباتات با تاخیر رشد کردند و مجبور به بریدن مجدد درختان شدم و پس از ان به فکر خرید چرخ نخ ریسی افتادم و با آن بود که به یاد لباس بچه هایم افتادم ،و با خود همچنین فکر کردم که شاید بتوانم پنبه هم بکارم.به این ترتیب یکسال سخت گذشت،اما وقتی خرمن محصولات رسید،من در حال فروش و صدور حبوبات ،پنبه و سبزیجات معطر بودم ..هرگز به  این مسئله فکر نکرده بودم که همه قدرت و پتانسیل من در این نکته خلاصه می شد که :چه خوب شد آن گاو مرد.

 

مغزتان را کمی بیشتر ورزش دهید

    

     

                      

تهران امروز - تحقیقاتی  که روی درجه IQ افراد مشغول به کار انجام شده، نشان می‌دهد که میزان این درجه، بنا به شرایط موجود در طول روز کم و زیاد می‌شود. اگر می‌خواهید در بالاترین درجه هوش و حواس‌جمعی خود کار کنید به این روش‌ها توجه کنید .

برده تکنولوژی نباشید
گلن ویلسون روانپزشک، در بیش از 80 آزمایش کلینیکی متوجه شد شاغلینی که مدام حواسشان پرت تلفن، ایمیل و پیام‌های روی موبایل است، دچار چنان کاهش IQ می‌شوند که بسیار بیشتر از کسی است که موادمخدر ماری‌جوانا مصرف کرده باشد. میزان IQ این افراد حدود 10 امتیاز کاهش می‌یابد که برابر با کاهش IQ پس از یک شب بی‌خوابی و بیش از دو برابر مقداری است که پس از تدخین ماری‌جوانا حاصل می‌شود. این کاهش IQ در مردان بیشتر است. برای هوشیار باقی‌ماندن، باید بر وسوسه چک‌کردن مداوم پیام‌های خود غلبه کنید. به‌جای این کار زمان خاصی در روز را برای چک‌کردن و پاسخ‌دادن به آنها در نظر بگیرید .
8 ساعت خواب را از دست ندهید
کمبود خواب هم در کاهش خلاقیت و هوشمندی بسیار موثر است و میزان اشتباهات را افزایش می‌دهد. آمار نشان می‌دهد که خواب، با بازده کاری افراد نسبت مستقیم دارد و حدود 20 درصد از این اشخاص بر تاثیر آن در تکرار
اشتباهات و تعدد آنها تاکید کرده‌اند. گاهی این اشتباهات بسیار فاجعه‌بار است . تحقیقات دولتی در زمینه اشتباهات انسانی در فاجعه انفجار شاتل فضایی چلنجر و حادثه نفتکش ـ ریزش نفت در دریا ـ نشان داد که کمبود خواب، دلیل اصلی بروز این فجایع بوده است. مغز به‌طور دقیق می‌داند که به چه مقدار خواب نیاز دارد. ما در طول روز به ازای هر دو ساعت بیداری به یک ساعت خواب نیاز داریم و اگر هر روز یک ساعت کمتر بخوابیم، دچار کسر خواب خواهیم شد. هر کسی باید 8ساعت خواب خود را تامین کند، خوابیدن را به چشم قراری ببینید که قادر به برهم‌زدن آن نیستید .
غذای مغز خود را فراهم کنید
تحقیقات، بر تاثیر مثبت و شناخته شده رژیم غذایی سرشار از آنتی‌اکسیدان‌ها (ویتامین C، E و بتاکاروتن و ویتامین‌های B) روی حافظه صحه گذاشته‌اند اما اگر یک جلسه مهم صبحگاهی دارید، یک صبحانه پر پروتئین میل کنید تا میزان سروتونین در بدنتان بالا رود. این ماده، هورمون‌هایی را می‌سازد که شما را هوشیار نگه‌می‌دارند. اگر در بین روز احساس کسالت می‌کنید، میزان سروتونین بدنتان را با کمی کربوهیدرات، مانند کمی میوه یا یک قطعه شکلات انرژی‌زا، افزایش دهید . همچنین مقدار زیادی آب بنوشید. گاهی میل زیاد به مواد قندی، نشانه کمبود آب است .
ورزش کنید
ورزش موجب سرعت‌گرفتن جریان خون و غذا‌رسانی به مغز می‌شود. مواد شیمیایی که در این هنگام به مغز می‌رسند، خلاقیت، سرعت عکس‌العمل و حافظه شما را تقویت می‌کنند. تحقیقات نشان داده است که افراد مختلف پس از انجام 25 دقیقه حرکات ایروبیک، در آزمایش خلاقیت امتیاز بیشتری کسب می‌کنند و به‌همین ترتیب، افراد بی‌تحرک و سست، پس از مدتی پیاده‌روی توانستند با افزایش 15 درصد حافظه، چند کار مختلف را در یک زمان به‌خوبی انجام دهند .
کمی ورزش مغزی انجام
دهید
ورزش‌دادن به مغز بسیار مفید است. مغز خود را برای آموختن یک زبان جدید،
یادگیری فوت و فن‌های یک سرگرمی تازه و یا بحث‌های دوستانه، به کار بیندازید. این کار سیستم جریان خون را تحریک کرده و اتصالات سلول‌های عصبی در مغز را تقویت می‌کند. استفاده از روش‌های مختلف یاد‌سپاری هم، مغز را به فعالیت منظم وادار کرده و از کم‌شدن حافظه به‌دلیل کهولت، جلوگیری می‌کند .
رابرت گلدمن، نویسنده کتاب
«Brain Fitness» ، مطالعه کتب مشکل و چالش‌انگیز، حل‌کردن جدول و حتی شانه‌کردن مو و مسواک‌زدن به‌طور همزمان را تمرین‌هایی عالی برای مغز می‌داند .
مثبت‌اندیش باشید
بالاخره یک دهه تحقیق در زمینه تصورات کاربردی و رفتارهای مغز، ثابت کرد که انتخاب افکار و احساسات خاص، می‌تواند به‌طور دائم شیوه کارکرد مغز را تغییر دهد. زمانی که شرکت‌کنندگان در این تحقیق، به عشق و محبت فکر می‌کردند، مغزشان به شکل مداری سالم و سریع به کار می‌افتاد.
بنابر این تحقیق، احساسات نقش بزرگی در کارایی ذهن دارند و تنها ده دقیقه احساس عشق و محبت موجب می‌شود که شخص باهوش
تر و شادتر باشد .

 

*
 

گروه ۹۹

 

 

پادشاهی که بر یک کشور بزرگ حکومت می کرد ولی باز هم از زندگی خود راضی نبود اما خودش نیز علت را نمی دانست !

روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد و هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد ، صدای ترانه ای را شنید و متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد ...
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید : چرا اینقدر شاد هستی ؟  

آشپز جواب داد : قربان ، من فقط یک آشپز هستم و  تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم ؛ ما خانه حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم ؛  بدین سبب من راضی و خوشحال هستم ...  
پس از شنیدن سخن آشپز ، پادشاه با وزیر در این مورد صحبت کرد و  وزیر به پادشاه گفت : قربان ، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست ! اگر او به این گروه نپیوندد ، نشانگر آن است که مرد خوشبختی است !
 
پادشاه با تعجب پرسید : گروه 99 چیست ؟!!
 
وزیر جواب داد : اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست ، باید این کار انجام دهید : یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید و  به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست ...!  
پادشاه بر اساس حرفهای وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند ...

آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید ، با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد و با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت !!!

آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد : 99 سکه ؟!!

آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است و  بارها طلاها را شمرد ، ولی واقعا 99 سکه بود !

او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست و فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد : اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد ، اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد ...   
آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند !
تا دیروقت کار کرد ، به همین دلیل صبح ­ روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند ...

آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند و فقط تا حد توان کار می کرد .
پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از وزیر پرسید ؟!  
وزیر جواب داد : قربان ، این آشپز رسما به عضویت گروه 99 درآمد!

اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند : آنان زیاد دارند اما راضی نیستند ، تا آخرین حد توان کار می کنند تا بیشتر بدست آورند ، می خواهند هر چه زودتر " یکصد " سکه را از آن خود کنند و این علت اصلی نگرانی ها و آلام آنان است ...