-
جواب
25 - اسفندماه - 1389 11:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 جواب سلام را با علیک بده جواب تشکر را با تواضع، جواب کینه را با گذشت، جواب بی مهری را با محبت، جواب ترس را با جرأت، جواب دروغ را با راستی، جواب دشمنی را با دوستی، جواب زشتی را به زیبایی، جواب توهم را به روشنی، جواب خشم را به صبوری، جواب سرد را به...
-
هفت سین!
22 - اسفندماه - 1389 16:13
خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن : کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن ! ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل ! خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال ! هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو غیـــــــر خرج عیـــــد و ... غیــــر از رختِ نو "سین" یک ، سیّاره ای ، نامــــش...
-
من هم یک فمینیست هستم
13 - اسفندماه - 1389 09:54
متن زیر از خانم شیرین عبادی هست که تقدیم میکنم به تمام زنان ایرانی من یک فمینیست هستم از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان ، من یک فمینیست هستم. اولین بارجرقه های فمینیسم من در سن کودکی زده شد وقتی دیدم که مادر بزرگم پسرهای فامیل را شومبول طلا خطاب می کند و آنها حق دارند با شورت دور حیاط بدوند ولی اگر من جوری بنشینم که...
-
لازم است گاهی.....
26 - بهمنماه - 1389 14:21
لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه؟ لازم است گاهی از مسجد، کلیسا بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟ لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟ لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را...
-
معنی اسم هایی که روی فرزندانمان میگذاریم !!!!!!!!!!!!!
23 - بهمنماه - 1389 12:25
تا به حال به معنی اسم های عربی که ما ایرانی ها روی فرزندانمان میگذاریم اندیشیده اید؟؟؟ خوب است که قبل از انتخاب اسم..معنی آنرا بفهمیم. طبق آمار ثبت احوال ایران سالانه هزاران کودک غلامرضا- غلام عباس- غلامحسن -غلامعلی و غلامحسین نامیده میشوند. هرگز یک عرب را نمی بینید که اورا غلام بنامند! اعراب معنی غلام را میدانند....
-
خاطره پسرونه
9 - بهمنماه - 1389 10:39
نمیدونم چرا این دختر عادت داره فقط موقعی که راه میره حرف بزنه. تا حالا چند بار بهش تذکر دادم سر جاش بشینه اما همین که میخواد به سئوالم جواب بده بلند میشه و راه میافته. درست مثل هلیکوپتر اسباب بازی که وقتی رو زمین هلش بدی ملخش میچرخه! هقده سالشه. پلیس امنیت اخلاقی اونو فرستاده. ولی بدون مامور. میگه با دو نفر از دوستاش...
-
تو و مردم
9 - بهمنماه - 1389 10:26
مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند ولی آنان را ببخش اگرمهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت ولی موفق باش اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران...
-
عزل همه وزرا، هریک در دفتر کار خود!
19 - دیماه - 1389 09:02
آقای احمدی نژاد در واکنش به انتقادات گسترده نسبت به عزل وزیر خارجه در حالی که در حین مذاکره با مقامات سنگالی بوده ، با تاکید بر این که زیاد به این مساله پرداخته نشود ، گفته: دفتر کار وزیر خارجه، جاده و هواپیماست و بنابراین کارمن مشکلی نداشته. ضمن تشکر از روشنگری های رئیس جمهور محبوب ، پیش بینی می شود وزیران زیر...
-
فقر چیه؟
15 - دیماه - 1389 08:52
بر خلاف اکثر ایرانی ها که می گن فقر اقتصادی فقر فرهنگی میاره، این فقر فرهنگیه که فقر اقتصادی میاره. یه بار یک مستند در بی بی سی درباره هند میدیدم، و یکی از مسئولان هند می گفت که فقر بزرگترین آلاینده است، و البته منظور او هم از فقر چیزی بیش از حقوق آخر ماه بود فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی...
-
خبر بد
13 - دیماه - 1389 12:51
داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند: مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید: - جرج از خانه چه خبر؟ - خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد. - سگ بیچاره! پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟ - پرخوری...
-
گوش چشم
13 - دیماه - 1389 09:38
گوشه چشم بگردان و مقدر گردان ما که هستیم در این دایره سرگردان؟ دور گردید و به ما جرات مستی نرسید چه بگوءیم به این ساغی ساغر گردان؟
-
خاطره عاشقانه
12 - دیماه - 1389 09:07
خاطره عاشقانه مرتضی خان نی داووداز قمرالملوک وزیری بارها برای عروسی و میهمانی بزرگان به باغ عشرتآباد دعوت شده بودم برای عروسی، مولودی و...اما هرگز حال آن شب را نداشتم. پائیز غمانگیزی بود و من به جوانی و عشق فکر میکردم0 از مجلسی که قدر ساز را نمیشناختند خوشم نمیآمد اما چاره چه بود، باید گذران زندگی کردیم0 چنان...
-
من قلب کوچولویی دارم؛
11 - دیماه - 1389 12:11
من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو. مادربزرگم میگوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند،مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت میکند. برای همین هم، مدتی ست دارم فکر میکنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ دلم میخواهد تمام تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ...
-
محبوبه شمارش نشده
11 - دیماه - 1389 09:07
پاهایم را وصله پینه کردند و شغلی به من دادند که بتوانم بنشینم: مردمی را که از روی پل جدیدالتأسیس عبور میکنند میشمارم. این که قابلیتشان را با اعداد به اثبات برسانند مسرورشان میکند. این پوچی بیمعنی منتج از تعدادی رقم، مستشان میکند و سرتاسر روز، بله سرتاسر روز، دهان خاموشم مثل ساعت کار می کند و عددی به اعداد اضافه...
-
ماهی و جفتاش
8 - دیماه - 1389 10:29
مرد به ماهیها نگاه میکرد. ماهیها پشت شیشه آرام و آویزان بودند. پشت شیشه برایشان از تختهسنگها آبگیری ساختهبودند که بزرگبود و دیوارهاش دور میشد و دوریش در نیمه تاریکی میرفت. دیوارهی رو-به-روی مرد از شیشه بود. در نیمتاریکی راهرو غار مانند در هر دوسو از این دیوارهها بود که هر کدام آبگیری بودند نمایشگاه...
-
روح یک چاه
8 - دیماه - 1389 10:20
یک چاه و پاسگاهی کنار چاه . تختخوابی کنار دهانه ی چاه گذاشته اند . مقداری طناب حلقه شده به میخ آویزان است . کنار تخت خواب یک دلو آب ، مقداری سنگ و یک در پوش برای در چاه، مقدار زیادی چوب و خرت و پرت. از ته چاه ناله ی یکنواخت مردی بلند است . مرد پاسدار روی تخت نشسته ، در حال بستن قابلمه ی غذا و وسایلش ، لقمه ای را که در...
-
قهوه نمکی
4 - شهریورماه - 1389 09:04
اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد. آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ ناز نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه، دختر احساس...
-
خاموش
20 - تیرماه - 1389 00:08
-
توهم
8 - تیرماه - 1389 11:53
این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه: دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه ! اینطوری تعریف میکنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر...
-
داستانی دیگر
6 - تیرماه - 1389 23:21
مرد جوانی، از دانشکده فارغ التحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بالاخره روز فارغ...
-
[ بدون عنوان ]
28 - خردادماه - 1389 10:36
-
ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی؟
23 - خردادماه - 1389 00:23
گفتی شتاب رفتن من از برای توست آهسته تر برو که دلم زیر پای توست با قهر میگریزی و گویا که غافلی آرام سایهای همه جا در قفای توست سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم در این سری که از کف ما شد هوای توست چشمت رهم نمیدهد به گذر گاه عافیت بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی این دیده از قفا به...
-
حالا تو
23 - خردادماه - 1389 00:15
باد پَرسه میزند، تا نان را، از منقار تُرد گنجشکان بِرُباید. دختران شالیکار پنهان می کنند، دلهاشان رادر سبد چای! و ما همچنان، از مُردگان پیر، غولهای جوانی میسازیم ! و غولهای جوان را، به قامت مُردگان پیر، کوچک میکنیم … تا همسنگ گور شود . باد، پرسه میزند، ماه چکه میکند از گلوی گنجشک، و من، گریهام میگیرد … در این...
-
باغ انار
17 - خردادماه - 1389 23:35
ازمانی که بچه بودیم، باغ انار بزرگی داشتیم که ما بچه ها خیلی دوست داشتیم، تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا میشد، برای چند هفته ای کوچ میکردیم به این باغ خوش آب و هوا که حدوداً ۳۰ کیلومتری با شهر فاصله داشت، اکثراً فامیل های نزدیک هم برای چند روزی میومدن و با بچه هاشون، در این باغ مهمون ما بودن، روزهای بسیار خوش و...
-
افکار دیگران!
9 - خردادماه - 1389 00:40
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا...
-
TYPES OF MAN
7 - خردادماه - 1389 18:04
Types of Man Before Finding a Girl – Spiderman ... After Finding his Girl – Superman ... After the Engagement – Gentleman ... After the Marriage – Watchman .... 10 years After Marriage – Doberman!
-
بمیر و دم نزن
7 - خردادماه - 1389 17:57
بمیر و دم نزن این حرف دین است! نگاه ما به دین آری همین است! خدایا این نگاه خونی کیست؟ ندا چشمش به سمت دوربین است! ********* ندا چون مرد تیر از روبرویش به یک آن قلقله شد تو به تویش! هر آنچه آدم و حوا نچیدند حکوت چید سیبی از گلویش ************** شعر از س
-
مثــل مــداد بــاش
24 - بهمنماه - 1388 15:51
پسرک از پدر بزرگش پرسید : - پدر بزرگ درباره چه می نویسی؟ پدربزرگ پاسخ داد : درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد بشوی ! پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید : - اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام ! پدر بزرگ گفت :...
-
دلم می سوزد
24 - بهمنماه - 1388 15:17
درد ناگفته زیاد است دلم می سوزد نوع آن مزمن حاد است دلم می سوزد حس خشک عطشی کهنه گلو را بسته ست بغض ته مانده ی داد است دلم می سوزد تا بیابان سر خود گرم به خاری کرده ست ابر بازیچه ی باد است دلم می سوزد داد و بیداد که این خاک چه حالی دارد مشکل از اصل و نهاد است دلم می سوزد خانه اینجاست "سفر" معجزه ای مشکوک است...
-
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز
18 - بهمنماه - 1388 16:03
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز و دویدن که آموختی ، پرواز را راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه...