پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

من رسماً ا استعفا می دهم

بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم .
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم . می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند.
می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم .
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ...
می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم، به یک کلمه محبت آمیز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به  . .
این دسته چک من، کلید ماشین، کارت اعتباری و بقیه مدارک، مال شما. کنم.
   

     


                 

                                   نویسنده: سانتیا سالگا

عزدواج

نام : کمال

کلاس : دبستان

موزو انشا : عزدواج!  

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.

تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.

حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.

در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.

در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !

اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید.

من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.

مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند.

همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.

دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!

اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید . ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است.

قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!

البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!

این بود انشای من.


 

هرگز با خودت قهر نکن

 

به شیوانا خبر دادند که یکی از شاگردان قدیمی‌اش در شهری دور از طریق معرفت دور شده و راه ولگردی را پیشه کرده است. شیوانا چندین هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمی رسید. بدون اینکه استراحتی کند مستقیماً سراغ او را گرفت و پس از ساعت‌ها جستجو او را در یک محل نامناسب یافت.

 

مقابش ایستاد‌؛ سری تکان داد و از او پرسید: تو اینجا چه میکنی دوست قدیمی؟!!


شاگرد لبخند تلخی زد و شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: من لیاقت درس‌های شما را نداشتم استاد! حق من خیلی بدتر از اینهاست! شما این همه راه آمده‌اید تا به من چه بگویید؟


شیوانا تبسمی کرد و گفت: من هنوز هم خودم را استاد تو میدانم. آمده‌ام تا درس امروزت را بدهم و بروم.

 

شاگردِ مأیوس و ناامید، نگاهش را به چشمان شیوانا دوخت و پرسید: یعنی این همه راه را به خاطر من آمده اید؟!!


شیوانا با اطمینان گفت: البته! لیاقت تو خیلی بیشتر از اینهاست.


درس امروز این است:


هرگز با خودت قهر مکن.
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->

هرگز مگذار دیگران وادارت کنند با خودت قهر کنی.

 

و هرگز اجازه مده دیگران وادارت کنند خودت، خودت را محکوم کنی.

 

به محض اینکه خودت با خودت قهر کنی دیگر نسبت به سلامت ذهن و روان و جسم خود بی‌اعتنا می‌شوی و هر نوع بی‌حرمتی به جسم و روح خودت را میپذیری.


همیشه با خودت آشتی باش و همیشه برای جبران خطاها به خودت فرصت بده.


تکرار میکنم: خودت آخرین نفری باش که در این دنیا با خودت قهر میکنی.


درس امروز من همین است.


شیوانا پیشانی شاگردش را بوسید و بلافاصله بدون اینکه استراحتی کند به سمت دهکده‌اش بازگشت. چند هفته بعد به او خبر دادند که شاگرد قدیمی‌اش وارد مدرسه شده و سراغش را میگیرد. شیوانا به استقبالش رفت و او را دید که سالم و سرحال در لباسی تمیز و مرتب مقابلش ایستاده است.
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->

شیوانا تبسمی کرد و او را در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت :اکنون که با خودت آشتی کرده‌ای یاد بگیر که از خودت طرفداری کنی.


به هیچ‌کس اجازه نده تو را با یادآوری گذشته‌ات وادار به سرافکندگی کند .


همیشه از خودت و ذهن و روح و جسم خودت دفاع کن.


هرگز مگذار دیگران وادارت سازند، دفاع از خودت را فراموش کنی و به تو توهین کنند.


خودت اولین نفری باش که در این دنیا از حیثیت خودت دفاع میکنی.

 

درس امروزت همین است!

گرچه گذر زمان فرصت عشق ورزیدن را دریغ نمیکند؛ اما مرگ را استثنائی نیست.

یکی از بزرگترین تاجران امریکایی در سن 76 سالگی ...

من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود  ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت .

یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال  می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست .

من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها ،  فروشگاهها می شد !! 

کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است ...

و زندگی جدید من آغاز شد

من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید ...

دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها می گذشت ،

ادامه مطلب ...

حکایتی حکمت آمیز

 

 

 

خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»
 
گفت:
«می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.» خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!

نکته ای لز انجیل

  

 

این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل  خوانی را دچار سردرگمی کرد. 

 آنها نمی‌دانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی 

 می‌تواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه  

و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع  

سایرین برساند.

همان هفته با یک نقره‌کار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل کارش ملاقات کند 

 تا نحوه کار او را از نزدیک ببیند. او در مورد علت علاقه خود، گذشته از کنجکاوی 

 در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.

وقتی طرز کار نقره کار را تماشا می‌کرد، دید که او قطعه‌ای نقره را روی آنش  

گرفت و گذاشت کاملاً داغ شود. او توضیح داد که برای پالایش نقره لازم است 

 آن را در وسط شعله، جایی که داغتر از همه جاست نگهداشت تا همه  

ناخالصی‌های آن سوخته و از بین برود.

زن اندیشید ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته می‌شویم.. بعد دوباره 

 به این آیه که می‌گفت: «او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد 

 نشست» فکر کرد. از نقره‌کار پرسیدآیا واقعاً در تمام مدتی که نقره در حال  

خلوص یافتن است، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟

  

ادامه مطلب ...

افرادی که شما را تحقیر می کنند


نگاهی اجمالی به شیوه های برخورد با افرادی که شما را تحقیر می کنند

 



زمانیکه در معاشرت با افرادی قرار می گیرید که شما را خوار می کنند، به یاد داشته باشید:

1- با تحقیر کردن متقابل، کارشان را تلافی نکنید.

2- طرز برخوردشان چیزهای زیادی در مورد آنها به شما می گوید، به راحتی می توانید درک کنید که دلیل همه این کارها، خشم و نفرتی است که وجودشان را فراگرفته و خودشان باید با آن کنار بیایند نه شما.

3- آیا می توانید از میان نظریات آنها برای خود یک "هدیه" پیدا کنید؟ می توانید به یکی از نقاط ضعف و یا قوت خود در بین نظریات آنها پی ببرید؛ اگر قوت بود آنرا افزایش دهید و اگر ضعف بود در پی جبران آن برآیید.

4- ممکن است برداشتی که از نظریات آنها می کنید کاملاً نادرست باشد و آنها واقعاً از گفته های خود قصد و منظوری مداشته باشند. تنها به دلیل اعتقادات و باورهای ذهنی نمی توانید دیگران را متهم کنید.

5- نسبت به پیام های زیرکانه ای که ممکن است نظریات منفی در بر داشته باشند، آگاه باشید (مانند تبلیغاتی که هر روزه به گوشتان می رسد) و به آنها اجازه ندهید تا حس ارزشمندی و اعتبار شخصی شما را زیر سوال ببرند.

گاهی اوقات برخی از توهین ها و تحقیرها هستند که برخورد با آنها صورت مناسبی ندارد، اما اگر بتوانید از آنها به نفع خود استفاده کنید، بهترین کار را انجام داده اید

ok چیست و از کجا آمده؟

 

در آمریکا در انبار کالایی، کارگر بی سوادی کار می کرد. او موظف بود تعداد کالای

داخل هر گونی را شمارش کرده و درصورت صحیح بودن مقدار آن، روی گونی

 بنویسد * All  Correct* و چون این کاگر بی سواد بود و طرز نوشتن این کلمه را

بلد نبود با استفاده از صدای اول کلمه ها، علامتی روی گونی ها می گذاشت به

این صورت که به جای* All  * از * O * و به جای * Correct *  از * K * استفاده

می کرد و به جای کلمه ی* All Correct* روی گونی ها می نوشت * O.K *

استفاده از کلمه ی * O.K * به تدریج همه گیر شده و امروزه مردم سراسر دنیا،

این اصطلاح را به خوبی می شناسند و به کار می برند.

آزمایش یک واکسن جدید

 
          

  

              

سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید احتیاج یه داوطلب داشت. از میان مراجعین فقط سه نفرواجد شرایط اعلام شدند:
یک آلمانی، یک فرانسوی و یک ایرانی

قرار شد با تک تک آنان مصاحبه شود برای انتخاب نهایی مصاحبه کننده از آلمانی پرسید: برای این کار چقدر پول میخواهید؟ او گفت من صد هزار دلار، این را میدهم به زنم که اگر از این واکسن مردم یا فلج شدم، زنم بی پول نماند. مصاحبه گر او را مرخص کرد و همین سوال را از فرانسوی نمود. او گفت من دویست هزار دلار میگیرم، صدهزار تا برای زنم و صد هزار تا برای دوست دخترم
وقتی او هم رفت، ایرانی گفت من سیصد هزار دلار می خواهم.
صد هزار برای خودم
صد هزار تا هم حق حساب شما
صد هزار تاش هم میدیم به آلمانی که واکسن را بهش بزنیم
 

معادلات ساده

 

 

 

معادله اول:

 

انسان = خوردن + خوابیدن + کار کردن + لذت بردن

الاغ = خوردن + خوابیدن

 

بنابراین:

 

انسان = الاغ + خوردن + لذت بردن

 

یا:

 

انسان – لذت بردن = الاغ + کار کردن

 

که بدین مفهوم است که انسانی که لذت نمی برد معادل الاغی است که کار می کند

 

معادله دوم:

 

مرد = خوردن + خوابیدن + پول درآوردن

الاغ = خوردن + خوابیدن

 

بنابراین:

 

مرد = الاغ + پول درآوردن      (1)

 

یا:

 

مرد – پول درآوردن = الاغ

 

که بدین مفهوم است که مردیکه نمی تواند پول دربیاورد مثل الاغ است.

 

معادله سوم:

 

زن = خوردن + خوابیدن + خرج کردن

الاغ = خوردن + خوابیدن

 

لذا:

زن = الاغ + خرج کردن     (2)

 

یا:

زن – خرج کردن = الاغ

 

به بیان دیگر زنی که نتواند خرج کند الاغ است

 

نتیجه:

 

از معادله 2 و 3 نتیجه می شود که:

 

مردی که نمی تواند پول در بیاورد مساوی زنی است که نمی تواند خرج کند. بنابراین مردان با پول در آوردن اجازه نمی دهند تا زنان الاغ شوند و همینطور زنانی که پول خرج می کنند نمی گذارند مردانشان الاغ شوند.

 

 به علاوه از نتایج (1) و (2) در معادلات دو و سه خواهیم داشت:

 

مرد + زن = الاغ + پول در آوردن + الاغ + خرج کردن

 

و یا :

 

مرد + زن = 2  Xالاغ

 

که بدین مفهوم است که مرد و زن با هم مثل دو تا الاغ در کمال خوشی زندگی می کنند.

 

سوالی هست؟؟؟!!! جلسه بعد چن تا از این معادلات رو اثبات می کنیم . دو هفته دیگه هم امتحان میان ترم دارین ....