پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

شکار روباه

فردا روز هنرمندانه!اول این روز رو به همه هنرمندان و هنر دوستان تبریک میگم. 

 به مناسبت این روز تو سالن اصلی تالار وحدت.. تئاتر شکار روباه  به کارگردانی علی رفیعی 

 

 به صورت اختصاصی روی سن میره   

حتما  ببینید تا ۲۸ اسفند بیشتر اجرا نداره  

امیدوارم فردا استاد بیضا ئی عزیز هم بیاد.

 

 اجرای "شکار روباه" / تئاتر سیاسی تاریخ مصرف دارد و زود می میرد 

 

هیچ وقت ،هیچ چیز را بی جواب نگذار

 

 

 هیچ وقت ،هیچ چیز را بی جواب نگذار!!!   

 جواب نگاه مهربان را با لبخند  

 جواب دورنگی را با خلوص  

 جواب مسئولیت را با وجدان  

 جواب بی ادب را با سکوت   

جواب خشم را با صبوری  

 جواب پشتکار را با تشویق  

 جواب کینه را با گذشت جواب گناه را با بخشش  

 

جواب دلمرده را با امید   

جواب منتظر را با نوید  

......

۱۰ نکته برای متحول شدن

رشد و پیشرفت نتیجه ایجاد تغییر و تحول در زندگیست. اگر همچنان در وضعیت فعلی خود باقی بمانید، هیچ گاه به رشد و تعالی نمی رسید. شیوه ی تفکر و عملکرد خود را تغییر دهید تا بتوانید به کلیه اهداف خود دست پیدا کنید. باید توجه داشت که تغییر و تحول از یک روند ممتد پیروی کرده و هیچ گاه متوقف نمی شود. به محض متوقف شدن تغییر و تحول، رشد و پیشرفت شما هم متوقف می گردد
-.-.-.-.-.-.-.-..-.

1- ریتم زندگی خود را آرام کنید

شما نیاز به زمان دارید تا بتوانید فکر کنید و افکار خود را در زندگی فردی بازتاب دهید. اگر تمام مدت سرتان شلوغ باشد، وقت کافی برای فکر کردن به اهداف خود ندارید چه برسد به اینکه بخواهید دست به عمل بزنید و زندگیتان را تغییر دهید. پس ریتم زندگی خود را آرام و ملایم نمایید و برای تغییر در زندگی خود فضا ایجاد کنید.


سعی کنید آهسته به جلو پیش بروید تا در عین حال بتوانید بیش از پیش از زندگی لذت ببرید. مشغولیت های بی مورد نه تنها لذت تماشای مناظر بی نظیر زندگی را از شما می گیرند بلکه باعث می شوند که شما هیچ حسی نسبت به اینکه کجا هستید، به کجا می روید، و چه کاری انجام می دهید نیز نداشته باشید.

ادی کانتور

 


2- خواستار تغییر
باشید

"تمایل داشتن" ضروری است. این زندگی شماست، هیچ کس نمی تواند در آن تغییر ایجاد کند مگر خود شما. اگر خودتان خواستار تغییر نباشید، آنگاه هیچ چیز در این دنیا نمی تواند شما را مجبور به تغییر کند.
به این منظور در ابتدا باید به خود بگویید که با ایجاد تغییر، زندگی من از شرایط فعلی بهتر خواهد شد. اصلاً مهم نیست که زندگی شما تا چه اندازه خوب است به هر حال باز هم جای پیشرفت و ترقی وجود دارد. از سوی دیگر اگر تصور می کنید که زندگیتان اصلاً خوب نیست، باز هم ناامید نشوید، همیشه جای امیدواری برای بهبود اوضاع جود دارد. به خودتان بقبولانید که همیشه توانایی ایجاد تغییرات مناسب در زندگی را دارید.

 


3- مسئولیت پذیر باشید

قبول مسئولیت های زندگی یک "باید" است. دیگران را به خاطر اتفاقات بدی که در زندگیتان رخ می دهد سرزنش نکنید. انگشت سرزنش خود را به سوی خانواده، دوستان، کارفرما و یا وضعیت بد اقتصادی جامعه نشانه نگیرید. خوبی و بدی موجود در زندگی مستقیماً به عملکرد فردی شما بستگی دارد. زمانیکه مسئولیت این موارد را پذیرفتید، آنگاه می توانید انتظار ایجاد تغییرات شگرفی را در زندگی خود داشته باشید.

 

باید تصمیم بگیریم که خودمان و نه اوضاع و احوال پیرامونمان را تغییر دهیم. با این روش می توانیم خیلی موثرتر عمل کنیم.

استفان کوی



4- ارزش های اصلیتان را مرور کنید

در اعماق قلب هر فرد اصولی وجود دارد که وی به شدت به آنها معتقد است. از خود سوال کنید ارزشمندترین چیزی که در زندگیتان وجود دارد چیست؟ احساس می کنید برای داشتن یک زندگی موفق باید چه اصولی را رعایت کنید؟ اینها ارزش هایی هستند که خودتان باید نسبت به آنها آگاهی داشته باشید. آنها را پیدا کنید و به خودتان یادآوری نمایید.

ادامه مطلب ...

بازی حکم

 

 

 

زندگی بازی حکمه مهم نیست که دست خوبی نداری !  

مهم اینه که یار خوبی داشته باشی اینطوری شاید حتی بتونی بازی باخته رو ببری ..

عظمت در چشمان توست نه در آنچه بدان مینگری!

 

 

 

 از قورباغه‌ای که در ته چاه زندگی میکرد پرسیدند ” آسمان چیست؟  

 

 “ گفت ” یک دایره‌‌ی کوچک به رنگ آبی

یک پیشنهاد خوب

سلام

به یک تئاتر در تالار مولو ی رفتم که بسیار تاثیر گذار و جالب بود 

پیشنهاد می کنم اگر اهل تئاتر- سیاست و تفکر هستید ببینیدش 

اسم طولانی اون هم هست: 

 

در اکتبر ۱۸۱۵ آزاد شد.سال ۱۷۹۶ وارد آنجا شده بود به جرم شکستن یک شیشه و برداشتن یک نان. 

 

به کارگردانی نصیر ملکی نو/ 

https://www.aftab.ir/news/2008/may/04/c5c1209880544_art_culture_theater.php 

آموخته ام

آموخته ام: که اگر در ابتدا موفق نشدم، با شیوه ای جدید تر دوباره بکوشم  

 آموخته ام: که موفقیت یک تعریف دارد: آنهم باور داشتن موفقیت است  

 آموخته ام: که تنها کسی مرا شاد میکند که میگوید تو مرا شاد کردی  

 آموخته ام: که گاهی مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است   

آموخته ام: که هرگز نباید به هدیه ای که از طرف کودکی داده می شود، نه گفت 

  

آموخته ام: که زندگی مثل طاقه پارچه است. هر چه به انتهای آن نزدیک میشود، سریعتر میگذرد  

 

آموخته ام: که هر چه زمان کمتری داشته باشیم، کارهای بزرگتری انجام میدهیم  

 

آموخته ام: که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم، دعا کنم   

آموخته ام: که زندگی جدی است ولی ما نیاز به دوستی داریم که لحظه ای با او از جدی بودن دور باشیم  

 آموخته ام: که تنها چیزی که یک شخص میخواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی برای فهمیدنش   

آموخته ام: که لبخند ارزانترین راهی است که می‌توان نگاه را وسعت بخشید 

 

 آموخته ام: که باد با چراغ خاموش کاری ندارد   

آموخته ام: که به چیزی که دل ندارد، نباید دل بست   

آموخته ام: که خوشبختی، جستن آن است نه پیدا کردن آن  

 آموخته ام: که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمیدهد  

 آموخته ام: که در جستجوی محبت وخوشبختی زمانی برای تلف کردن وجود ندارد

نامه اوباما به دخترانش

نامه اوباما به دخترانش: "لبخندتان قلبم را گرم می کند"

 

خبرنامه گویا - رو باراک اوباما به عنوان چهل و چهارم‍ین رییس جمهور امریکا سوگند خورد. به خاطر ا‍ین واقعه ی تاریخی، مجله [PARADE] از رییس جمهور منتخب که مردی خانواده دوست است خواست تا آن چه را برای دخترانش می خواهد در نامه ای بنویسد. در اینجا این نامه را می خوانید:

 

مالیا و ساشا ی عزیز،
می دانم که در دو سال گذشته روزهای خوشی را در کمپین تبلیغاتی پشت سر گذاشته اید، به پیک نیک و اجتماعات مردمی رفته اید، و هر نوع خوراکی ای که شاید من و مادرتان نباید اجازه می داده ایم خورده اید. اما می دانم که همیشه هم برای شما و مادرتان آسان نبوده است، و هرچه قدر هم که برای سگ جدیدتان هیجان زده هستید، جبران تمام زمانی که از هم جدا بوده ایم را نخواهد کرد. می دانم که در این دو سال چیزهای بسیاری را از دست داده ام، و امروز می خواهم به شما کمی بیشتر در این باره بگویم که چرا تصمیم گرفتم خانواده مان را راهی این سفر کنم.

وقتی مرد جوانی بودم، فکر می کردم تمام زندگی درباره ی من است – این که چطور راهم را در دنیا پیدا خواهم کرد، موفق خواهم شد، و چیزهایی را که می خواهم به دست خواهم آورد. اما پس از آن شما دو نفر با تمام کنجکاویها و شیطنت هایتان پا به دنیای من گذاشتید. با آن لبخندهایی که همیشه قلبم را گرم و روزم را روشن کرده اند. و ناگهان، تمام نقشه های بزرگی که برای خودم داشتم دیگر چندان مهم نبودند. به زودی دریافتم که بزرگ ترین لذت زندگیم، لذتی بود که در زندگی شما می دیدم. و فهمیدم که زندگی ام ارزش چندانی نخواهد داشت مگر این که بتوانم مطمئن باشم که شما تمام فرصت های خوشحالی و خرسندی را در زندگی تان داشته اید. دخترانم، در نهایت این چیزی بود که به خاطرش نامزد ریاست جمهوری شدم: به خاطر چیزهایی که برای شما و تمام کودکان این ملت می خواهم.

می خواهم تمام کودکانمان به مدرسه هایی بروند که توانایی آموزشی آن ها را داشته باشد- مدارسی که آن ها را به چالش بخواهد، به آن ها الهام دهد، و حسی از شگفتی درباره ی دنیای اطرافشان به آن ها تزریق کند. می خواهم شانس این را داشته باشند که به دانشگاه بروند- حتی اگر پدر و مادرشان ثروتمند نیستند. و می خواهم که شغل های خوبی داشته باشند: شغل هایی که درآمد خوبی دارند و مزایایی مانند بیمه به آن ها می دهند، شغل هایی که به آن ها این اجازه را می دهند که با کودکانشان وقت بگذرانند و با وقار بازنشسته شوند.

می خواهم مرزهای اکتشافات را گسترش دهیم تا شما بتوانید تکنولوژی و اختراعات جدیدی را ببینید که زندگی مان را بهتر و سیاره مان را پاکیزه تر و امن تر می کنند. و می خواهم مرزهای انسانیت را گسترش دهیم تا به چیزی فراتر از مرزبندی های نژادی، منطقه ای، جنسی و مذهبی برسیم که ما را از شناخت بهتر یکدیگر باز می دارد.

گاهی باید مردان و زنان جوانمان را به جنگ و موقعیت های خطرناک بفرستیم تا از سرزمینمان محافظت کنیم- اما وقتی چنین کاری کردیم، می خواهم مطمئن باشم که تنها به دلیل خیلی موجهی بوده است، این که تلاش کنیم تا اختلاف هایمان با دیگران را با آرامش و صلح حل کنیم، و هر آنچه از دستمان بر می آید انجام دهیم تا از زنان و مردان ارتش مان محافظت کنیم. می خواهم تمام کودکان بدانند که نعمت هایی که این امریکایی های شجاع برای آن می جنگند ارزان به دست نیامده است- که امتیاز ویژه ی شهروندی این سرزمین مسئولیت فراوانی با خود به همراه دارد.

این درسی بود که وقتی هم سن و سال شما بودم مادربزرگتان به من آموخت،

ادامه مطلب ...

به حباب فکر کن

 

 

                                                                      

                                                     

 

هر وقت احساس کردی در اوج قدرتی به حباب فکر کن  

 

مدیریت درانگلیس و ایران!

در انگلستان موفقیت مدیر را بر اساس پیشرفت مادی و اقتصادی مجموعه تحت مدیریتش می‌سنجند، در ایران موفقیت یک مدیر را نمی‌سنجند، خود مدیر بودن نشانه‌ای از موفقیت محسوب می‌شود.
 
در انگلستان مدیران و روسا بعضی وقت‌ها استعفا می‌دهند، در ایران عشق به خدمت مانع از این امر می‌شود.
 
در انگلستان افراد از مشاغل پایین شروع می‌کنند و به تدریج ممکن است ارتقا پیدا کنند، در ایران برخی افراد مادرزادی مدیر و رئیس اند و اولین شغل‌شان (در بیست و چند سالگی) مدیریت و ریاست است.
 
در انگلستان برای یک مقام دنبال فرد مناسب می‌گردند، در ایران برای یک فرد، دنبال مقام مناسب می‌گردند، و حتا در صورت لزوم یک مقام تازه ساخته می‌شود.
 
در انگلستان کسی که کارمند ساده است، سه سال بعد ممکن است مدیر شود.  در ایران کسی که کارمند ساده است، سه سال بعد هنوز کارمند ساده است، ولی در این مدت سه بار رئیس‌اش عوض شده.
 
در انگلستان کسی که خیلی دانش و تجربه داشته باشد و بخواهند از او بیشترین استفاده را ببرند، به سمت مشاوری گماشته می‌شود. در ایران کسی که نخواهند ازش استفاده کنند، مشاور می‌شود.
در انگلستان اگر کسی از کار برکنار بشود، عذرخواهی می‌کند و حتا ممکن است محاکمه شود. در ایران بعد از برکناری، طی مراسم باشکوهی از فرد تقدیر شده و وی را به مدیریت جای دیگری می‌گمارند.
 
در انگلستان مدیران یک اداره کارشان را به صورت گروهی انجام می‌دهند، اما مستقل  از هم استخدام شده یا برکنار می‌شوند. اما در ایران افراد به صورت گروهی از یک اداره به اداره دیگر جا به جا می‌شوند، ولی در حین کار هیچ نوع هماهنگی ندارند.
 
در انگلستان برای استخدام یک رئیس دانشگاه، مثل بقیه مشاغل، در روزنامه‌ها آگهی چاپ می‌کنند، از بین درخواست‌های رسیده با برخی مصاحبه می‌کنند و سرانجام یکی را انتخاب می‌کنند. در ایران، برای انتخاب رئیس به افراد مورد نظر تلفن می‌کنند!
 
در انگلستان معمولا زمان پایان کار یک رئیس و شروع کار نفر بعدی از ماه‌ها قبل مشخص است. در ایران، یک رئیس ممکن است خبر برکناری‌اش را همان روز بشنود!
 
در انگلستان، همه می‌دانند درآمد قانونی یک رئیس دانشگاه زیاد است، ولی در ایران مدیران و روسا انسان‌های ساده‌زیستی هستند که درآمدشان به کسی ربطی ندارد.
 
در انگلستان، شما استاد و رئیس دانشکده را به اسم کوچک صدا می‌زنید، در ایران استاد را با لقب‌هایش صدا می‌زنید و رئیس را صدا نمی‌زنید، چون به شما وقت ملاقات نمی‌دهد.
 
در انگلستان سابقه کار کافی برای تصدی یک مقام لازم است، در ایران مورد اعتماد بودن کفایت می‌کند.