پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

سنگفرش خیابان

ای سنگفرش راه که در تلخی سکوت

 

 آواز عاشقانه مرا گوش کردی

 

  هر رهگذر روی تو بگذشت و دور شد

 

جز من که سالهاست کنار تو مانده ام

دایره ای بر آب

شکوه دنیوی همچون دایره‌ای است بر سطح آب که لحظه به لحظه به بزرگی آن افزوده می‌شود و سپس در نهایت بزرگی

هیچ می‌‌شود.
«ویلیام شکسپیر»

دل خاکی

همان روز ازل آب گذشت از سر من

چه غم ار باد برد خرمن خاکستر من

اولین بار نیست که دلم افتاده به خاک

شرمسار است زمین از دل خاکی تر من

گله ای نیست اگر عاقبتم مرگ شود

آخرین سهم من و خاطر غم پرور من

ف.صفریان

مرگ

تو یک غروب غم انگیز میرسی از راه

که مرا میبرند روی شانه های سیاه

و چشمهام که چشم انتظار تو هستند

اگرچه منجمدند و نمیکنند نگاه

و بغض میکند آنجا جنازه من که

تورا نفس میکشیده و خود را آه ...

برای بدرقهء نعش من بیا هرروز

که کار من شده 30 بار مرگ در ماه