پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

دستمال کاغذی

دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره‌ات طلاست

یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

عاشقم "با من ازدواج می‌کنی؟

اشک گفت:

ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!

توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی

چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

پس برو و بی‌خیال باش

عاشقی کجاست!

تو فقط دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست

گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

در تن سفید و نازکش دویدخونِ درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه‌ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال

پاک بود و عاشق و زلال

او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت

چون که در میان قلب خود

دانه‌های اشک کاشت

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد 18 - اردیبهشت‌ماه - 1387 ساعت 17:57 http://bestlove2007.blogsky.com

سلام راحیل جان
خیلی قشنگ مینویسی مخصوصا این مطلبت رد مورد دستمال کاغذی که واقعا جالب بود منتظر مطالب زیبات هستم
شاد باشی

سلام دوست خوب این مطلب رو از وبلاگ یکی از دوستان اینجا گذاشتم خودم هم خیلی دوست داشتمش

مهر 20 - اردیبهشت‌ماه - 1387 ساعت 09:41 http://Doayam.blogsky.com

سلام خیلی زیبا و لطیف بود در پناه خدا شاد باشید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد