-
عشق سر پیچ
4 - مهرماه - 1386 08:24
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند دیو هستند ولی مثل پری می پوشند گرگ هایی که لباس پدری می پوشند آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند عشق ها را همه با دور کمر می سنجند خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد
-
میخ
1 - مهرماه - 1386 08:14
یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب. روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته...
-
گاهی
1 - مهرماه - 1386 08:13
تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابر است که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را ز ناچاریست گر هم صحبت ما می شوی گاهی دلت پاک است اما با تمام سادگیهایت به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی تو را از سرخی سیب...
-
کلاس فلسفه و توپ گلف
1 - مهرماه - 1386 08:12
پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد. سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟ و همه دانشجویان موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی...
-
کلاس فلسفه و توپ گلف
1 - مهرماه - 1386 08:07
پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد. سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟ و همه دانشجویان موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی...
-
نیکی و بدی
31 - شهریورماه - 1386 15:46
لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو " شام آخر " دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا " یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد.کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند. روزی دریک مراسم همسرایی , تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از...
-
حرفش را مزن
31 - شهریورماه - 1386 13:52
رفتنت آغاز ویرانی است حرفش را مزن ابتدای یک پریشانی است حرفش را مزن گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشم هایم بی تو بارانی است حرفش را مزن آرزو دارم که دیگر بر نگردم پیش تو راهمان با اینکه طولانی است حرفش را مزن دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا دل شکستن کار آسانی است حرفش را مزن خورده ای سوگند روزی عهد ما را بشکنی...
-
عملکرد
31 - شهریورماه - 1386 13:38
روزی ، روزگاری پادشاهی 4 همسر داشت . او عاشق و شیفته همسر چهارمش بود . با دقت و ظرافت خاصی با او رفتار میکرد و او را با جامههای گران قیمت و فاخر میآراست و به او از بهترینها هدیه میکرد. همسر سومش را نیز بسیار دوست میداشت و به خاطر داشتنش به پادشاه همسایه فخر فروشی میکرد. اما همیشه میترسید که مبادا او را ترک کند...
-
چگونه باید یک خبر ناگوار را اطلاع داد !
24 - شهریورماه - 1386 16:14
داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار رابه یکباره به شنونده گفت تعریف می کند : مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید : - جرج از خانه چه خبر؟ - خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد . - سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟ - پرخوری...
-
یک email از طرف خدا...
24 - شهریورماه - 1386 15:29
یک email از طرف خدا ... امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی.اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می...
-
حالمان بد نیست
21 - شهریورماه - 1386 16:24
حالمان بد نیست غم کم میخوریم کم که نه هرروز کم کم میخوریم آب میخواهم سرابم میدهند عشق میورزم عذابم میدهند خود نمیدانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی آفتاب؟ خنجری بر قلب بیمارم زدند بیگناهی بودم و دارم زدند سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شب داد آمد و بیداد شد عشق آخر تیشه زد بر ریشهام تیشه زد بر ریشه...
-
گل و بلبل
21 - شهریورماه - 1386 16:22
بلبلی با گل خود نجوا کرد با طبیب از تب دل شکوی کرد گل شد از باده ء مغروری مست که دل مرغ چمن شیدا کرد رفت و با باد سحرگاهی گفت باد هم رفت و حکایتها کرد الغرض راز غم عاشق را برملا آن گل بی پروا کرد برسد جان به لبت گر ای دوست نتوان پیش کسی لب وا کرد!!!!
-
یک قابلمه پر از عشق
21 - شهریورماه - 1386 16:19
جوانک خوش تیپ از اینکه قابلمه پیرمرد به پایش خورده و یک خط منحنی از جنس گرد و خاک روی شلوارش رسم کرده بود، کلی ناراحت شد. صورتش را که تازه اصلاح کرده بود، در هم کشید و یک نوچ پرمحتوا از غنچه لبانش بیرون داد. تا سرحد امکان خودم را عقب کشیدم. روی شانه اش زدم و گفتم: «داداش بیا عقب این بابا راحت باشه» از وسط دو تا دستم...
-
نرم کردن فولاد:
21 - شهریورماه - 1386 16:03
لاینل واترمن داستان آهنگری را میگوید که پس از گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش چیزی درست به نظر نمیآمد حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت : واقعاً...
-
ای کاش عشق را زبان سخن بود
19 - شهریورماه - 1386 15:40
آنکه می گوید دوستت می دارم خنیاگر غمگینی است که آوازش را از دست داده است، ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من ای کاش عشق را زبان سخن بود آنکه می گوید دوستت می دارم دل اندوهگین شبی است که مهتاب را میجوید ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار آفتاب خندان در خرام توست هزار...
-
تفاوت عشق و هوس
19 - شهریورماه - 1386 13:00
هوسبازان وقتی زیبایی را می بینند دوستشان دارند ولی عاشقان وقتی کسی را دوست داشته باشند زیبا می بینند
-
ترک شیرازی
17 - شهریورماه - 1386 18:32
حافظ اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را صائب تبریزی اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را هر آن کس چیز میبخشد ز مال خویش میبخشد نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را شهریار اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم تمام روح و...
-
آتش
14 - شهریورماه - 1386 11:17
دوباره بارش باران مرا به آتش زد غروب شوم خیابان مرا به آتش زد دوباره در غزلم واژه ها به خون غلطید و دار تازه میدان مرا به آتش زد دو رد پای غریبه به کوچه پیچیدند سکوت مبهم دالان مرا به آتش زد و از شبی که دلم را به نای نی دادم نسیم سرد زمستان مرا به آتش زد گدازه های دلم را به عشق می بخشم چرا که غربت انسان مرا به آتش زد...
-
قطعه
14 - شهریورماه - 1386 11:04
و من که رهگذردر صدای بارانم همیشه قدر شما را درست میدانم سپند و کندر و آتش چه قابلی دارد بیا بیا که برایت غزل بسوزانم
-
آزمایش-عشق-
12 - شهریورماه - 1386 17:34
کسانی بوده اند که میخواستند آزمایش را بیازمایند! اما من از دادرسی دیگران بیزارم در آن طلا که محک طلب کند شک است.شک چیزی به جای نمیگذارد.... مهر آن متاعی نیست که بشود آزمودو پس از آن ضربه آزمایش به حقارت آلوده اش نسازد. عشق جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آنرا به آزمایش گذاشت یا باز آنها را نوشت و باز آنها را جمع کرد....
-
شب عروسی
12 - شهریورماه - 1386 17:25
باید قبول کرد که رفتی! خدای من!!!!!!!!!! رفتم که پشت خاطره هایت ک پل شوم حالا شب عروسیتان مست میکنم تا بحتتان ببرد از خنده های من آقا مبارک است:چه داماد خوشگلی. خانم مبارک است(به طعنه نوای من) این خانه از همیشه خراب است هنوز این سرنوشت بود نوشتند پای من؟! سیگار را دوباره سر و ته دوباره اه.... تلخش رسید تا ته چشمهای من...
-
کمی حرف
12 - شهریورماه - 1386 17:15
غربت دیرینه ام را با تو قسمت میکنم تا ابد با درد و رنج خویش خلوت میکنم رفتی و با رفتنت شهر دلم ویرانه شد من بر این ویرانه ها احساس غربت میکنم چشم هایم خسته اند از بارش باران اشک من به جای خالی چشمانت عادت میکنم یادگارت قاب عکس خالی از لبخند توست شب به شب با یاد تو تا صبح خلوت میکنم هر چه رااز گفتنی ها بود گفتم مهربان...
-
درس زمستانی
12 - شهریورماه - 1386 10:19
بعدا معلم ضربدر زد گوشه لیست اعلام شد هر کس بگیرد نمره ۲۰ از برف شبهای زمستانی بپرسد موضوع درس مردمان چیست آقا معلم خیره شد در چشمهایم پرسید :پشت چشمهای خلوتت کیست؟ گفتم اجازه آقا؟ شاید خیابانی با یک تابلو ایست ! آقا معلم در خیابان راه میرفت حالا کسی در چشمهای خلوتم نیست!! ************** خوب بچه ها دفترچه هاتان را...
-
تکرار اشتباه
3 - شهریورماه - 1386 15:43
ما مثل صراط عشق دیوار شدیم مانند خودت پوچ و ولنگار شدیم حق گرم شمارش غلطهایش بود ما نیز به اشتباه تکرار شدیم
-
تکرار اشتباه
3 - شهریورماه - 1386 15:43
ما مثل صراط عشق دیوار شدیم مانند خودت پوچ و ولنگار شدیم حق گرم شمارش غلطهایش بود ما نیز به اشتباه تکرار شدیم
-
سنگفرش خیابان
3 - شهریورماه - 1386 15:38
ای سنگفرش راه که در تلخی سکوت آواز عاشقانه مرا گوش کردی هر رهگذر روی تو بگذشت و دور شد جز من که سالهاست کنار تو مانده ام
-
دایره ای بر آب
1 - شهریورماه - 1386 13:29
شکوه دنیوی همچون دایرهای است بر سطح آب که لحظه به لحظه به بزرگی آن افزوده میشود و سپس در نهایت بزرگی هیچ میشود. «ویلیام شکسپیر»
-
دل خاکی
1 - شهریورماه - 1386 13:18
همان روز ازل آب گذشت از سر من چه غم ار باد برد خرمن خاکستر من اولین بار نیست که دلم افتاده به خاک شرمسار است زمین از دل خاکی تر من گله ای نیست اگر عاقبتم مرگ شود آخرین سهم من و خاطر غم پرور من ف.صفریان
-
مرگ
1 - شهریورماه - 1386 13:17
تو یک غروب غم انگیز میرسی از راه که مرا میبرند روی شانه های سیاه و چشمهام که چشم انتظار تو هستند اگرچه منجمدند و نمیکنند نگاه و بغض میکند آنجا جنازه من که تورا نفس میکشیده و خود را آه ... برای بدرقهء نعش من بیا هرروز که کار من شده 30 بار مرگ در ماه
-
دلی به دست آر تا کسی باشی
22 - مردادماه - 1386 17:04
روزهء تطوع صرفه نان است.نماز تهجد کار پیر زنانست حج کردن تماشای جهان است.نان دادن کار جوانمردان است دلی به دست آر که کار آنست .اگر بر روی آب روی خسی باشی و اگر به هوا پری مگسی باشی دلی به دست آر تا کسی باشی. خواجه عبدالله انصاری