-
آب طلب نکرده
24 - آذرماه - 1386 09:59
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ایست تا قربانی ات کنند! یک نقطه فرق بین رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند!
-
چشمهای تو
24 - آذرماه - 1386 09:51
دایره تقدیر من چشمهای تواست! هر روز تنگتر میشود! م.اشرافی
-
از خاک بر باد
24 - آذرماه - 1386 09:46
یک چند به کودکی به استاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم پایان سخن شنو که ما را چه رسید! از خاک در آمدیم و بر باد شدیم!
-
گیاه سوخته
24 - آذرماه - 1386 09:42
ز فیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را؟ شراب با من افسرده دل چه خواهد کرد؟
-
گفتگو
24 - آذرماه - 1386 09:39
گفتم تو شیرین منی گفتی تو فرهادی مگر؟ گفتم خرابت میشوم گفتی تو آبادی مگر؟ گفتم که از کویت روم گفتی تو آزادی مگر؟ گفتم فراموشم نکن گفتی تو در یادی مگر؟
-
زرد می شوم
24 - آذرماه - 1386 09:35
بی دوست در خزان غمین زرد می شوم برگ و گل و شکوفه که اسمش بهار نیست! شعرم اگر بد است و پریشان مخند! چون حرف دل است و صحبت دل خنده دار نیست...
-
شادی و غم
24 - آذرماه - 1386 09:30
شادم تصور میکنی وقتی ندانی! لبخند های شادی و غم فرق دارند. بر عکس می گردم طواف خانه ات را دیوانه ها آدم به آدم فرف دارند!
-
توبه شکستیم
24 - آذرماه - 1386 09:27
آن شب که دلی بود به پیمانه نشستیم آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
-
ایمان
24 - آذرماه - 1386 09:23
این غصه ها که به پایان نمیرسد! این کوچه ها به خیابان نمیرسد! آیا خدا هنوز این حوالی است؟ شکهای من که به ایمان نمیرسد!
-
آدم م نمی شود!
24 - آذرماه - 1386 09:19
من یک سگم ! سگ ولی آدم نمیشود! اما برای آب و علف خام نمیشود.... تو هم خری!که به جنگ من آمدی خر با تفنگ و طایفه آدم نمیشود! م.امیری
-
درد
24 - آذرماه - 1386 09:11
درد های من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که روی آستینشان مردمی که نامهایشان جلد کهنهء شناسنامه هایشان درد میکند این سماجت عجیب پافشاری شگفت دردهاست درد های آشنا دردهای بومی غریب دردهای خانگی. اولین قلم حرف درد را درد دلم نوشته است! دست سر نوشت خون درد رابا گلم سرشته...
-
بدم می آید
24 - آذرماه - 1386 08:53
بی تو از چادر گلدار بدم می آید از نگاه در و دیوار بدم می آید آنقدر دیر رسیدی به شب راه آهن که از دهقان فداکار بدم می آید
-
زبان بی زبانی
24 - آذرماه - 1386 08:50
گفتم دل من فقط تو را می پاید از سوی تو هم عنایتی می باید تو هم به زبان بی زبانی گفتی ای بی همه چیز از تو بدم می آید
-
پایان شب سیاه
24 - آذرماه - 1386 08:46
مریم سر عشق بی کلاه است این بار عیسای تو میو ء گناه است اینبار نو میدی من عجیب نومیدا نه است پایان شب سیاه سیاه است اینیار علی اکبر یاغی طلب
-
چیزی نمانده است
24 - آذرماه - 1386 08:40
کم کم تمام میشوم و حرف میزنم دارم حرام میشوم و حرف میزنم مثل تمام هم سفرانم که مرده اند این زندگان تازه جوانم که مرده اند! یک صندلی برایم نمانده است یا شیشه ای برای شکستن نمانده است حتی دو قطره شعر برایم نمیچکد از این دهان بسته صدایم نمیچکد
-
دروغ
19 - آذرماه - 1386 11:30
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند...
-
مهندسی و مدیریت
19 - آذرماه - 1386 09:06
مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید: "ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟" مرد روی زمین : "بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی "۱٨'۲۴ ﹾ ۸۷ و عرض...
-
حقیقت
11 - آذرماه - 1386 10:24
مرا به عشق تو چندان نیاز مبرم نیست بدون عشق تو هم زندگی جهنم نیست تو مثل شاخه گلی بودی ای عزیز، ولی قبول کن که در این روزگار گل کم نیست تو در محاصره ابرهای تردیدی برای پاک شدن چهره ات مصمم نیست ولی چگونه ز عشق تو دست بردارم تویی که غیر تو در خاطرم مجسم نیست اگرچه آنچه که گفتم حقیقت است ولی هنوز بر تو عزیزم کسی مقدم...
-
کرگدن و دم جنبانک
6 - آذرماه - 1386 14:14
یک کرگدن جوان، داشت تنهایی توی جنگل می رفت. دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد، او را دید. و از او پرسید که چرا تنهاست. کرگدن گفت: «همه ی کرگدن ها تنها هستند.» دم جنبانک گفت: «یعنی تو یک دوست هم نداری؟» کرگدن پرسید: «دوست یعنی چی؟» دم جنبانک گفت: «دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد، و به تو کمک بکند.»...
-
ابر یا باران!
28 - مهرماه - 1386 10:49
در زندگی باران نباش که فکر کنند خودت رو با منت به شیشه میکوبی ابر باش تا منتظر باشن بباری
-
شما چه جوری امضا میکنید؟
28 - مهرماه - 1386 10:44
1- کسانی که به طرف عقربه های ساعت امضاء می کنند ،انسانهای منطقی هستند. 2- کسانی که بر عکس عقربه های ساعت امضاء می کنند ،دیر منطق را قبول می کنند و معمولاً غیر منطقی هستند. 3- کسانی که از خطوط عمودی استفاده می کنند لجاجت و پافشاری در امور دارند. 4-کسانی که از خطو افقی استفاده می کنند انسانهای منظمی هستند. 5- کسانی که...
-
از دست مامان ها!!!!!!!!
23 - مهرماه - 1386 22:47
خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام Vikki زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمیآمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود. او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او میشد. مسعود که فکر...
-
چه کسی؟
23 - مهرماه - 1386 11:17
چهار نفر بودند که اسمشان این ها بود : _ همه کس ، _ یک کسی ، _ هر کسی ، _ هیچ کس . کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند . هر کسی می توانست این کار را بکند ، اما هیچ کس این کار را نکرد . یک کسی عصبانی شد ، چرا که این کار ، کار همه کس بود ، اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این...
-
خرج دردناک زندگی
22 - مهرماه - 1386 14:34
زندگی خرج داره!!!!!!!!!!!!!!! این یه تبلیغ نیست یک واقعیت دردناکه که زندگی خرج داره و هر کس با توجه به شرایطش میتونه خرج زندگیشو در بیاره تو چی؟ http://www.vnnu.com/fa?111151242
-
سگ باهوش
22 - مهرماه - 1386 11:09
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود" لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین " . ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت .سگ هم کیسه راگرفت و رفت . قصاب که کنجکاو شده بود و...
-
لبخند
18 - مهرماه - 1386 13:23
بسیاری از مردم کتاب "شاهزاده کوچولو " اثر اگزوپری " را می شناسند. اما شاید همه ندانند که او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید وکشته شد . قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می جنگید . او تجربه های حیرت آور خود را در مجموعه ا ی به نام لبخند گرد آوری کرده است . در یکی از خاطراتش می نویسد که...
-
چند نکته
16 - مهرماه - 1386 11:40
وقتی تو خوشی و شادی هستی عهد و پیمان نبند. وقتی ناراحتی جواب نده. وقتی عصبانی هستی تصمیم نگیر. دوباره فکر کن..، عاقلانه رفتار کن . ما کسایی که به فکرمون هستن رو به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسایی که به فکرمون نیستن. و ما به فکر کسایی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن. این حقیقت زندگیه. عجیبه ولی حقیقت...
-
من کیستم؟
15 - مهرماه - 1386 15:10
من «دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود. من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم. من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی بیست آگهی تسلیت در بیست روزنامه معتبر چاپ می کنند. من «همسری...
-
بخش
12 - مهرماه - 1386 12:22
استاد اجازه؟ میزمان را بخش کردیم دنیای رویا خیزمان را بخش کردیم وقتی زمین از غصه دغ میکرد با ما ما شادی ناچیزمان را بخش کردیم
-
انتظار
8 - مهرماه - 1386 08:31
عجب روزیه امروز.دلشوره داره دیوونم میکنه .