خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :
کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !
ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !
خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !
هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو
غیـــــــر خرج عیـــــد و ... غیــــر از رختِ نو
"سین" یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید
تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد
"سین" دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن
تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !
"سین" سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ
دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ
"سین" چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ
تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ !
"سین" پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !
تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !
....
آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد
رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !
گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!
من دو "سین" کم دارم ، ای نیکـو خصال !
....
گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم
با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!
"سین" ششم ، سنگ قبـــری بهر من !
تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !
"سین" هفتم ، سوره ی الحمد خوان ...
بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!!
گوشه چشم بگردان و مقدر گردان
ما که هستیم در این دایره سرگردان؟
دور گردید و به ما جرات مستی نرسید
چه بگوءیم به این ساغی ساغر گردان؟
بمیر و دم نزن این حرف دین است!
نگاه ما به دین آری همین است!
خدایا این نگاه خونی کیست؟
ندا چشمش به سمت دوربین است!
*********
ندا چون مرد تیر از روبرویش
به یک آن قلقله شد تو به تویش!
هر آنچه آدم و حوا نچیدند
حکوت چید سیبی از گلویش
**************
شعر از س
درد ناگفته زیاد است دلم می سوزد
نوع آن مزمن حاد است دلم می سوزد
حس خشک عطشی کهنه گلو را بسته ست
بغض ته مانده ی داد است دلم می سوزد
تا بیابان سر خود گرم به خاری کرده ست
ابر بازیچه ی باد است دلم می سوزد
داد و بیداد که این خاک چه حالی دارد
مشکل از اصل و نهاد است دلم می سوزد
خانه اینجاست "سفر" معجزه ای مشکوک است
بار آن نحسی "صاد" است دلم می سوزد
لفظ پر حاشیه ی "فهم" در این نزدیکی
توشه ی روز مباد است دلم می سوزد
(نوغانی)
دختری کنجکاو میپرسید: ایها الناس عشق یعنی چه؟
دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب! این به تو نیامده است
رهروی گفت: کوچه ای بن بست سالکی گفت: راه پر خم و پیچ
در کلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچ
دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق پر کردن شکم خالی زن و فرزند
شاعری گفت: یک کمی احساس مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه
شیخ گفتا:گناه بی بخشش
واعظی گفت: واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظما ست
قاضی شهر عشق را فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت
جاهلی گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آهنگ آن ز دور خوش است
دیگری گفت: از آن بپرهیزید یعنی از دور کن بر آتش دست
چون که بالا گرفت بحث و جدل توی آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت: من فقط یک سوال پرسیدم!
فریب و وعده و پردیس تا کی؟
حضور مردهء تندیس تا کی؟
خلیج و تنگه و تاریخ من مرد
ونیز و لندن و پاریس تا کی؟
ج.نوری
آواز عاشقانه من در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمیکند
تنها بهانه من در گلو شکست