پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

هفت سین!

خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :
 

کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !
 

ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !
 

خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !
 

هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو
 

غیـــــــر خرج عیـــــد و ...  غیــــر از رختِ نو
 

"سین" یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید
 

تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد
 

"سین" دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن
 

تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !
 

"سین" سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ
 

دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ 


"سین" چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ
 

تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ !
 

"سین" پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !
 

تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !
 

....
آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد 


رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !
 

گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !! 


من دو  "سین" کم دارم ، ای نیکـو خصال !
 

....

گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم
 

با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!
 

"سین" ششم ، سنگ قبـــری بهر من !
 

تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن ! 


"سین" هفتم ، سوره ی الحمد خوان ... 


بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!! 

 

گوش چشم

گوشه چشم بگردان و مقدر گردان

ما که هستیم در این دایره سرگردان؟

دور گردید و به ما جرات مستی نرسید

چه بگوءیم به این ساغی ساغر گردان؟

ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی؟

گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست

با قهر میگریزی و گویا که غافلی
آرام سایه‌ای همه جا در قفای توست

سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم
در این سری که از کف ما شد هوای توست

چشمت رهم نمیدهد به گذر گاه عافیت
بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست

خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی
این دیده از قفا به امید وفای توست

ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی؟
رفتی، بسوز، این‌همه آتش سزای توست

ما را مگو حکایت شادی که تا به حشر
مایئم و سینه‌ای که در آن ماجرای توست

بیگانه‌ام ز عالم و بیگانه‌ای ز ما
بیچاره آن کس که دلش آشنای توست

بگذشت و گفت این به قفس افتاده کیست
این مرغ پر شکسته محزون همای توست

هما گرامی

حالا تو

باد پَرسه می‌زند،
تا نان را، از منقار تُرد گنجشکان بِرُباید.
دختران شالیکار پنهان می کنند، دلهاشان رادر سبد چای!
و ما همچنان، از مُردگان پیر، غولهای جوانی می‌سازیم !
و غولهای جوان را، به قامت مُردگان پیر، کوچک می‌کنیم …
تا همسنگ گور شود .
باد، پرسه می‌زند،
ماه چکه می‌کند از گلوی گنجشک،
و من،
گریه‌ام می‌گیرد …
در این جغرافیای خسته‌ی بلاتکلیف،
که دامن پُرخارش را
تا آخر دنیا کشیده است.
گریه‌ام می‌گیرد،
نه برای رفتار متروک عقل،
یا روزنامه‌های عصر،
یا جمعه‌های دیوانه،
برای تنهایی
تعمید
دانایی
عشق
شادمانی از کف رفته!
برای ماهی‌ها
با آن پوست پولک پولک‌شان
که به رودخانه نیامدند.
و برای هر آنچه، به زندگی پیوندمان می‌دهد.
حالا تو، سبب گریه‌ی مرا می‌دانی،
و می دانی که هیچ چیز به قدر خنده‌های تو،
نوزاد ماهی‌ها،
و گلی که به سپیده دمی می‌شکفد، خوشبختم نمی‌کند … 

 

محمدرضا رحمانی

بمیر و دم نزن

 

بمیر و دم نزن این حرف دین است! 

نگاه ما به دین آری همین است! 

خدایا این نگاه خونی کیست؟ 

ندا چشمش به سمت دوربین است! 

 

 ********* 

ندا چون مرد تیر از روبرویش 

به یک آن قلقله شد تو به تویش! 

هر آنچه آدم و حوا نچیدند 

حکوت چید سیبی از گلویش  

************** 

شعر از س

دلم می سوزد


درد ناگفته زیاد است دلم می سوزد

نوع آن مزمن حاد است دلم می سوزد

حس خشک عطشی کهنه گلو را بسته ست

بغض ته مانده ی داد است دلم می سوزد

تا بیابان سر خود گرم به خاری کرده ست

ابر بازیچه ی باد است دلم می سوزد

داد و بیداد که این خاک چه حالی دارد

مشکل از اصل و نهاد است دلم می سوزد

خانه اینجاست "سفر" معجزه ای مشکوک است

بار آن نحسی "صاد" است دلم می سوزد

لفظ پر حاشیه ی "فهم" در این نزدیکی

توشه ی روز مباد است دلم می سوزد

(نوغانی)

عشق

  

دختری کنجکاو میپرسید:  ایها الناس عشق یعنی چه؟
دختری گفت: اولش رویا
آخرش بازی است و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج
پینه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش
بی ادب! این به تو نیامده است
رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: راه پر خم و پیچ
در کلاس سخن معلم گفت:
عین و شین است و قاف، دیگر هیچ
دلبری گفت: شوخی لوسی است

 تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق پر کردن
شکم خالی زن و فرزند
شاعری گفت: یک کمی احساس
مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است
بار سنگین عشق بر شانه
شیخ گفتا:گناه بی بخشش

 واعظی گفت: واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است

 محتسب گفت: منکر عظما ست
قاضی شهر عشق را فرمود
حد هشتاد تازیانه به پشت
جاهلی گفت: عشق را عشق است

 پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالی است
یعنی آهنگ آن ز دور خوش است
دیگری گفت: از آن بپرهیزید
یعنی از دور کن بر آتش دست
چون که بالا گرفت بحث و جدل
توی آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت:
من فقط یک سوال پرسیدم!

گره کور

گره کور غمم بازم کن

قصه پایان ده و آغازم کن

بکشان بر سر بازارمرا

جان فدای تو بیازار مرا

تا کی؟

فریب و وعده و پردیس تا کی؟  

حضور مردهء تندیس تا کی؟  

خلیج و تنگه و تاریخ  من مرد  

ونیز و لندن و پاریس تا کی؟  

ج.نوری

 

آواز عاشقانه

آواز عاشقانه من در گلو شکست

حق با سکوت بود صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمیکند

تنها بهانه من در گلو شکست