..............................................................
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
اش
|
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
|
اصلا چرا دروغ!همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس میکنم که کمی پیرتر شدم
احساس میکنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل میدهم دوباره به طعم صدای تو
...
نه ، دلم تنگ نشده
واسه ی دیدن تو
واسه بوی گل یاس
واسه عطر تن تو
نه ، دلم تنگ نشده
واسه بوسیدن تو
برای وسوسه ی
چشمای روشن تو
چرا دلتنگ تو باشم
چرا عکستو ببوسم
چرا تو خلوت شبهام
چشم براه تو بدوزم
چرا یاد تو بمونم
تویی که نموندی پیشم
می دونم تا آخر عمر
نه دیگه ، عاشق نمیشم
یه روز ابری و سرد
رفتی ازتو زندگیم
به تو گفتم بعد از این
واسه هم غریبه ایم
از حقیقت تا دروغ
فاصله خیلی کمه
نه دلم تنگ نشده
این تنها دروغمه ....
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم "با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر سادهای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دویدخونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانههای اشک کاشت
از اونجا که ارادت خاصی به استاد شهریار دارم و شعر حالا چرای استاد را بسیار دوست میدارم لینک این شعر رو گذاشتم تا از خواندنش لذت ببرید.
http://www.farhangsara.com/fshahriar_chera.htm
مادر, این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چکار آیدم این زیبائی
بشکن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خود آرائی
در ببندید و بگوئید که من
جز او از همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست
فاش گوئید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست, بگوئید آن زن
دیرگاهیست, در این منزل نیست
فروغ
گفتی غزل بگو
چه بگویم؟مجال کو؟
شیرین من برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل ولی
گیرم هوای پر زدنم هست!بال کو؟
چندی است که بیمار وفایت شده ام
در بستر غم چشم به راهت شده ام
این را تو بدان اگر بمیرم روزی
مسئول تویی که من فدایت شده ام
: یک نفر از کوچه ی ما عشق را دزدیده است
این خبر درکوچه های شهر ما پیچیده است
دوره گردی در خیابانها محبت می فروخت
گوئیا او هم بساط خویش را برچیده است
عاشقی می گفت روزی روزگاران قدیم
عشق را از غنچه های کوچه باغی چیده است
عشق بازی در خیابان مطلقا ممنوع شد
عابری این تابلو را دورمیدان دیده است
یک چراغ قرمز از دیروز قرمز مانده است
چشمکش را هیز چشمی خیره سر دزدیده است
می روم از شهر این دل سنگهای کور دل
یک نفر بر ریش ما دل ریشها خندیده است
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید!
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم!