پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

عاشقی جرم قشنگی‌ست

امروز تو ایمیلم شعری برام فرستادن که حسابی ازش لذت بردم و

خواستم شما هم ازش بی بهره نباشید

 

 

 

..............................................................

 

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

 

 


به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور

 

 


به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری

 

 

 


به همان زل زدن از فاصله دور به هم

 

 


به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو

 

 


به نفس های تو در سایه سنگین سکوت

 

 


شبحی چند شب است آفت جانم شده است

 

 


در من انگار کسی در پی انکار من است

 

 


یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی

اش

 

 

 


آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده

 

 


در من انگار کسی در پی انکار من است

 

 


یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش

 

 

 


رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است

 

 


آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست

 

 

 


اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست

 

 


حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

 

 


آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود

 

 


اینک از پشت دل آینه پیدا شده است

 

 


آن الفبای دبستانی دلخواه تویی

 

چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

 

 


به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور

 

 


که سراغش ز غزلهای خودم می گیری

 

 


یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

 

 


به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو

 

 


به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

 

 


اول اسم کسی ورد زبانم شده است

 

 


یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

 

 


می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

 

 

 


بر سر روح من افتاده و آوار شده

 

 


یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است

 

 


می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

 

 


اول اسم کسی ورد زبانم شده است

 

 

 


راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

 

 

 


پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

 

 


عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

 


آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

 

 


و تماشاگه این خیل تماشا شده است

 

 


عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

غزل برای تو

 

 

اصلا چرا دروغ!همین پیش پای تو

 

 

گفتم که یک غزل بنویسم برای تو

 

 

احساس میکنم  که کمی پیرتر شدم

 

 

احساس میکنم که شدم مبتلای تو

 

 

برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو

 

 

دل میدهم دوباره به طعم صدای تو

...

دلم تنگ نشده

نه ، دلم تنگ نشده

 

واسه ی دیدن تو

 

واسه بوی گل یاس

 

واسه عطر تن تو

 

نه ، دلم تنگ نشده

 

واسه بوسیدن تو

 

برای وسوسه ی

 

چشمای روشن تو

 

چرا دلتنگ تو باشم

 

چرا عکستو ببوسم

 

چرا تو خلوت شبهام

 

چشم براه تو بدوزم

 

چرا یاد تو بمونم

 

تویی که نموندی پیشم

 

می دونم تا آخر عمر

 

نه دیگه ، عاشق نمیشم

 

یه روز ابری و سرد

 

رفتی  ازتو زندگیم

 

به تو گفتم بعد از این

 

واسه هم غریبه ایم

 

از حقیقت تا دروغ

 

فاصله خیلی کمه

 

نه دلم تنگ نشده

 

 این تنها  دروغمه ....

 

دستمال کاغذی

دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره‌ات طلاست

یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

عاشقم "با من ازدواج می‌کنی؟

اشک گفت:

ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!

توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی

چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

پس برو و بی‌خیال باش

عاشقی کجاست!

تو فقط دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست

گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

در تن سفید و نازکش دویدخونِ درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه‌ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال

پاک بود و عاشق و زلال

او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت

چون که در میان قلب خود

دانه‌های اشک کاشت

به یاد استاد

 

از اونجا که ارادت خاصی به استاد شهریار دارم و شعر حالا چرای استاد را بسیار  دوست میدارم لینک این شعر رو گذاشتم تا از خواندنش لذت ببرید.

  

http://www.farhangsara.com/fshahriar_chera.htm

 

 

 

این شانه ز مویم بردار

مادر, این شانه ز مویم بردار

 

سرمه را پاک کن از چشمانم

 

بکن این پیرهنم را از تن

 

زندگی نیست بجز زندانم

تا دو چشمش به رخم حیران نیست

 

به چکار آیدم این زیبائی

 

بشکن این آینه را ای مادر

 

حاصلم چیست ز خود آرائی

 

 

در ببندید و بگوئید که من

 

جز او از همه کس بگسستم

 

کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست

 

فاش گوئید که عاشق هستم

 

 

قاصدی آمد اگر از ره دور

 

زود پرسید که پیغام از کیست

 

گر از او نیست, بگوئید آن زن

 

دیرگاهیست, در این منزل نیست

      فروغ

غزل

گفتی غزل بگو

چه بگویم؟مجال کو؟

شیرین من برای غزل شور و حال کو؟

پر میزند دلم به هوای غزل ولی

گیرم هوای پر زدنم هست!بال کو؟

بیمار تو

چندی است که بیمار وفایت شده ام

در بستر غم چشم به راهت شده ام

این را تو بدان اگر بمیرم روزی

مسئول تویی که من فدایت شده ام

عشق

: یک نفر از کوچه ی ما عشق را دزدیده است

این خبر درکوچه های شهر ما پیچیده است

 

 

 

دوره گردی در خیابانها محبت می فروخت

گوئیا او هم بساط خویش را برچیده است

 

 

 

عاشقی می گفت روزی روزگاران قدیم

عشق را از غنچه های کوچه باغی چیده است

 

 

 

عشق بازی در خیابان مطلقا ممنوع شد

عابری این تابلو را دورمیدان دیده است

 

 

 

یک چراغ قرمز از دیروز قرمز مانده است

چشمکش را هیز چشمی خیره سر دزدیده است

 

 

 

می روم از شهر این دل سنگهای کور دل

یک نفر بر ریش ما دل ریشها خندیده است

از خاک بر باد

یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند به استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ما را چه رسید!


از خاک در آمدیم و بر باد شدیم!