در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می گیرند سفره ی هفت سینی برای انیشتین و جمعی از بزرگترین دانشمندان دنیا از جمله "بور"، "فرمی"، "شوریندگر" و "دیراگ" و دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند. آقای دکتر خودشان کارتهای دعوت را طراحی می کنند و حاشیه ی آن را با گل های نیلوفر که زیر ستون های تخت جمشید هست تزئین می کنند و منشا و مفهوم این گلها را هم توضیح می دهند. چون می دانستند وقتی ریشه مشخص شود برای طرف مقابل دلدادگی ایجاد می کند. دکتر می گفت: " برای همه کارت دعوت فرستادم و چون می دانستم انیشتین بدون ویالونش جایی نمی رود تاکید کردم که سازش را هم با خود بیاورد. همه سر وقت آمدند اما انیشتین 20دقیقه دیرتر آمد و گفت
ادامه مطلب ...
وقتی بزرگ می شی ، دیگه خجالت می کش ی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی .
وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت می ره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند.
وقتی بزرگ می شی ، دیگه خجالت می کشی پروانه های مرده ات رو خاک کنی براشون مراسم روضه خونی بگیری و برای پرپر شدن گلت گریه کنی.
وقتی بزرگ می شی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیده و تازه کلی براشون رقصیده ای.
وقتی بزرگ می شی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه ی خورشید رو از نزدیک ببینی .دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی.
وقتی بزرگ می شی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرا نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرا ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازیه قدیم تو - انقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی.
وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختا شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ......
فردای اون روز تو رو به خاک میدند و می گند :
" خیلی بزرگ بود . "
ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی پس بیا و خجالت نکش و نترس ....
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.
داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ کشید و جار و جنجال به راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد. به پرو پای فرشته ها و انسان پیچید. خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت. خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی."
تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و حداقل این یک روز را زندگی کن. لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز؟ چه کار می توان کرد؟ خدا گفت: آنکس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد، هزارسال هم بکارش نمی آید.
و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گوی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد. بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این یک روز چه فایده ایی دارد؟
بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم. آنوقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرو رویش پاشید. زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا برود. می تواند بال بزند. او در آن یک روز، آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی هم بدست نیاورد، اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آن ها که او را نمی شناختند سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند و بقولی چشم دیدن او را نداشتند از ته دل دعا کرد.
او در همان یک روز با دنیا و هر آنچه در آن است آشتی کرد و خندید و سبک شد. لذت برد و شرمسار شد و بخشید و عاشق شد و عبور کرد و تمام شد او در همان یک روز زندگی کرد و فرشته ها در تقویم خدا نوشتند :
"امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود!"
دم به کله می کوبد و شقیقه اش دو شقه می شود
بی آنکه بداند حلقه ی آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق............
سال 1388 که بر اساس تقویم چینی سال گاو نامیده شده برای کسانیکه دید وسیعی به جهان دارند سال خوبی خواهد بود.....
بر اساس پیشبینی کارشناسان چینی کسانی که کارهای گروهی را به فعالیت انفرادی ترجیح میدهند در این سال موفقتر از بقیه خواهند بود و بهطور کلی این سال برای انسانهای سخت کوش، موشکاف و کسانی که در برابر دیگران احساس مسئولیت میکنند، سال خوبی خواهد بود.
به گفته کارشناسان نیمه سوم ماههای ژانویه و نیمه دوم ماه فوریه سرشار از موفقیت خواهند بود، اوایل ماههای فوریه، مارس و آوریل با فشارهای اجتماعی همراه است، اواسط ماههای مه و سپتامبر پیش امدهای ناگهانی و تغییرات عمدهای رخ میدهد، دهه دوم ماه ژوئن لبریز از موفقیت و اواسط ماههای ژوییه، اوت و نوامبر نامشخص است، اواخر ماه اکتبر مجددا اوضاع متشنج میشود و اواسط ماه دسامبر سال دو هزارو نه تغییرات پیش بینی نشدهای در جهان رخ خواهد داد.
بر اساس این گزارش در سال گاو موفقیتهای حاصل از روابط دوستانه و فعالیت جمعی بیشتر خواهد بود و تمایل مردم به همکاری با سازمانهای اجتماعی افزایش مییابد و فعالیتهایی که مستلزم ترجیح دادن صلاح عمومی به نفع فردی و به خرج دادن جدیت و تدبیر بیشتر هستند راحتتر به نتیجه خواهند رسید.
در این سال احتمال تغییر شغل و بروز مناقشه با روسای کاری و مقامات کشوری، انتصابها و تغییر کادرهای غیر منتظره، پیشرفتهای شغلی و کسب وجهه خوب، تحکیم موقعیت مالی و سر سامان دادن هوشمندانه به وضعیت مالی وجود دارد اما در عین حال نباید خطر خسارت مالی و رکود را هم از نظر دور داشت.
علاوه بر این در سال گاو مردم باید بیشتر به فکر سلامتی خود باشند و به کودکان و بستگان خود نیز توجه بیشتری نشان دهند.
نقش روابط دوستانه در زندگی در سال جاری بیشتر میشود و خیلی از افراد در این سال به فکر سفر به مکانهای جدید و آغاز یک زندگی جدید میافتند. نکته مهم توجه به اولویتها و درجه بندی آنهاست.
برنامهنویس و مهندس
یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامهنویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامهنویس بازى کند.
برنامهنویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳ پا دارد و وقتى پائین میآید ۴ پا؟» برنامهنویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامهنویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید ...
ببخشید که متن رو ترجمه نشده گذاشتم آخه باید انگلیسیش رو بخوننین
!
INDIAN ENGLISH
An Italian, French and Indian went for a job interview in England .
They were told that they must compose a sentence in English with three main words: green , pink and yellow .
The Italian was first: "I wake up in the morning. I see the yellow sun.
I see the green grass and I hope it will be a pink day."
The French was next: " I wake up in the morning, I eat a yellow banana,
a green pepper and in the evening I watch the pink panther on TV.
Last was the Indian: "I wake up in the morning, I hear the phone
" green green", I " pink " up the phone and I say "yellow"
فردا روز هنرمندانه!اول این روز رو به همه هنرمندان و هنر دوستان تبریک میگم.
به مناسبت این روز تو سالن اصلی تالار وحدت.. تئاتر شکار روباه به کارگردانی علی رفیعی
به صورت اختصاصی روی سن میره
حتما ببینید تا ۲۸ اسفند بیشتر اجرا نداره
امیدوارم فردا استاد بیضا ئی عزیز هم بیاد.
اجرای "شکار روباه" / تئاتر سیاسی تاریخ مصرف دارد و زود می میرد