غربت دیرینه ام را با تو قسمت میکنم
تا ابد با درد و رنج خویش خلوت میکنم
رفتی و با رفتنت شهر دلم ویرانه شد
من بر این ویرانه ها احساس غربت میکنم
چشم هایم خسته اند از بارش باران اشک
من به جای خالی چشمانت عادت میکنم
یادگارت قاب عکس خالی از لبخند توست
شب به شب با یاد تو تا صبح خلوت میکنم
هر چه رااز گفتنی ها بود گفتم مهربان
با تو دیگر نیست عرضی رفع زحمت میکنم