پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

پرنده کوچولوی مهاجر

پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار

از دست مامان ها!!!!!!!!

خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام Vikki زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی­آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.

او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می­شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : من میدانم که شما چه فکری می­­کنید ، اما من به شما اطمینان می­دهم که من و Vikki فقط هم اتاقی هستیم.

حدود یک هفته بعد ، Vikki پیش مسعود آمد و گفت : از وقتی که مادرت از اینجا رفته ، قندان نقره­ای من گم شده ، تو فکر نمی­کنی که او قندان را برداشته باشد ؟

- خب ، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد .

او در ایمیل خود نوشت : مادر عزیزم ، من نمی­گم که شما قندان را از خانه من برداشتید ، و در ضمن نمی­گم که شما آن را برنداشتید ، اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده.

با عشق ، مسعود

روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود : پسر عزیزم ، من نمی­گم تو با Vikki رابطه داری و در ضمن نمی­گم که تو باهاش رابطه نداری. اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می­خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود.

با عشق ، مامان

نظرات 1 + ارسال نظر
سرخ 25 - مهر‌ماه - 1386 ساعت 16:35 http://www.sorkh.blogsky.com

به قول یکی از دوستام وقتی مامان ها رو گول میزنیم و دروغ می گیم بهشون . با اینکه توی چشمامون می خونن دروغمونو اما به روی خودشون نمی آرن

من فکر میکنم به هیچ مادری نمیشه دروغ گفت.باهوشتر از این حرفان که گول بچشونو بخورن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد